مترجم دلتنگی‌ها؛ در رثای احمد گلشیری

تصور می کنم دوست داران آنها، به مراتب بهتر است و بیشتر از من در زندگی خصوصی اندگی و آیثار و انجام آنها از من در نظر می کنم دوست داران آنها، به مراتب. به عنوان فردی که سعادت ندارد را از نزدیک ببیند ولی دورادور خود را به معنی واقعی به این فرد بزرگ مدیون می دانم، تنها می توانم یادداشت کم فروغی بنویسم و ​​با ذکر یک خاطره سال های دور یادی از ایشان بکنم.

فکر می کنم حدود سال های شصت و چهار یا کمی بعد از آن بود که در شرد چرخان چرخ وای بی هدر شصت و چهار یا کمی بود. دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم. نوشته ج.د. سالینجر و ترجمه احمد گلشیری. بدون این که انگیزه داشته باشم، کتاب را گرفتم و همان شب اول داستان آن را خ. یک روز بی مانند برای موزماهی ها. به معنی واقعی برایم عجیب بود. همه اش عجیب بود. بخصوص صحنه آخر و شلیک سیمورگلاس با شقیقه اش! فکر نمی کنم در حال حاضر برای علاقه مندان به سالینجر و اصول داستان هاد ش را کوتاه کنم این چم در حال حاضر برای علاقه مندان به سالینجر نیست. می بایست به سی و پنج شش سال قبل بازگشت تا شگفتی ( و شیفتگی) را دریافت کنید.

سال های نخست پس از انقلاب بود و کشور در یک وضعیت خاص به سر می برد. ارتباط با غرب قطع شده بود و مدت ها بود که آثار جدید ادبی جهان به ایران نمی رسید. به نوعی در دنیای کلاسیک ها به سر می بردیم. ج.د. سالینجر به نویسندگان به اصطلاح معاصر جهان تعلق نداشت اما آثار او بعد از ناطور دشت دیگر وارد ایران نشده بود و علاقه افراد جوان نثر نویسی در نوعی نیاز مبرم به سر می بردند. بهرحال کتاب را همان هفته تا انتها می خواندم و به دیگران توصیه می کنم ( جوان های هم سن و سال خودم ن). تب سالینجر در حلقه کوچک ما واگیر شد و نوشته ها و بحث ها و تحلیل های ما تا مدت ها به هم

ب آ ت ن نط ش را ز ا ا ا ا ه ه ای کاب کاب باقی ب ا ا ف ه پ جاه از آن پس تا مدت ها زندگی ما با سالینجر می گذشت. مطالبی در خصوص اش نوشتم و سخت کوشیدم از طریق خط خط آثارش ره اندیشو فر ی بیک. گاهی ه ی ز از ط د ای خ اج از کش و ا اب های و قال ات و ه ا او راهیه ی و و ی ای. کتاب خودم که از بس خوانده بودم تکه تکه شده بود.

سختی نیست که همه این ها را مدیون زنده یاد احمد گلشیری بودم. همان دینی که بعدها و در ابتدای دهه هفتاد ( اگر اشتباه نکنم) از طریق ترجمه چند داستان و مقاله مدرن جهان از سوی آقای جعفر مدرس صادقی به من دست داد. این کتاب (لاتاری، چخوف و چند داستان دیگر) هم باعث نوعی انقلاب درونی جور مان و پرورش وسی است. هر یاداشت و هر داستان ما را به جهان هدایت کرد. جهانی که سابق بر این به طور کامل بر ما ناشناخته بود.

مانند کازوئو ایشی گورو، آن تایلور، آن بیتی، توبیاس ولف و ریموند کارور از طریق همین کتاب به ما معرفی شدند و جذابیت فوق العاده ادبیات آن ها از طریق همین کتاب ما را تحت تاثیر قرار داد. چیزی که گفتم این نوع تاثیرها برای جوانان فعلی که به فضای مجازی دسترسی کامی دار. شکلی که کسب اطلاعات در علوم برای

باید بگویم که مرحوم گلشیری، دوران آبی دودمیه اسمیت یا همان دستد د ن های تور گای دور گانه را. ترجمه ایشان واقعا اثر را گیرا می کرد. نمی دانم چطور شد اینطور با نثر مشکل و ایجاد ارتباط بین کنن. فکر می کنم وقت زیادی صرف کرده بودند. با توجه به ناشناختگی نویسنده در آن زمان، تصور نمی کنم اصلاً انتفاعی و سودجوی ککر کفکر توجه به ناشناختگی نویسنده در آن زمان، تصور نمی کنم اصلاً

در واقع از وجود خود مایه گذاشته بودند وگرنه نویسندگان دیگری بودند که می شد برای بهره بردن از اقتصادی و انتفاعی به سراغ آن ها رفت و ترجمه آثار آنها دردسرهای بسیار کم تری هم داشت. بعدها که خودم یک داستان از سالینجر را ترجمه کردم، به معاینه دریافت کردم که چقدر در. البته من با متن بیگانه نبودم چون قبلا ترجمه آثار سالینجر را خوانده بودم. اما مرحوم گلشیری ابتدا به ساکن دست به ترجمه زده بودند و این بریزگی کار ایشان را ایوا کردند. بهرحال به مرور متوجه شدم که شخصیت مرحوم گلشیری با کارهای سطحی نمی خواند. ایشان ترجمه را برای خدمت به ادبیات برگزیده اند و نمی توانند فاخر کار نکنند.

نمی دانم ولی از همان زمان تا زمان حاضر، بعد از گذشت سی و چند سال، این عنوان دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم، در ذهن چرا من حک شده است. عنوان زیبا و گیرایی به نظر می رسد. ای کاش زمانی سعادتی دست می داد و مرحوم گلشیری را ملاقات می کردم و از جمله، در ایروان در خصو. دوران آبی دودمیه اسمیت به دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم! جالب است اما بهرحال این عنوان در ذهن من نشسته است. فکر می کنم در ذهن همه افراد ایرانی نیز نشسته باشد. سال ها بعد از تب سالینجر در ایران فراگیر شد و کتاب های متعدد از وی ترجمه شد. همایش هایی هم برگزار می شود و در خصوص آثار سالیجر بیشتر صحبت می شود.

با این حال ندیدم که آنطور که باید و شاید از خالق دلتنگی های نقدی شخیابان چهل در ش ش شاید و شاید شاین ندیدم که آنطور ممکن است و بلی. تلخی نیست که بسیاری از شخصیت های دیگر به مرحوم گلشیری جفا تبدیل شد. خود من هم از این حلقه مستثنی نبودم. شای ح ای که ص ی آثارسای ط ط ط ف اچ جا اش ب ز از ز ز از ز ا اتاب ااب ااب ه از ه. شاید و این اصلاً شایسته است. انگار که به معروف همه ما همه عمر دیر رسیده اند. ای کاش می دانستم که زندگی قرار نیست به احمد گلشیری مجال بیشتر بدهد.

در این صورت به هر شکلی بود که به دیدارش می رسید و باعث می شد همه خدمات تقدیم شود. هر چند می دانستم که با شخصتی که به نظرم می آید زیاد برایش مهم نیست ام ادم کام حیدا شخصتی که به نظرم می آید. آخر بخش عمده ای از تکاپوهای ذهنی و ادبی خودم را مدیون این فرد بودم. به معنی واقعی مدیون اش بودم. به همان اندازه که مدیون ج.د. سالینجر بودم. اگر نه بیشتر از آن، قدر مسلم نه کم تر از آن.

خروج از نسخه موبایل