من از اول کار خیاطی کردم پس لطف کنید
سهم من تا آخرین مهلت نظاره گر شماست
بخش ما از حقیقت بسته است
او چیزی جز روح در عمل نمی دید
در این حلقه سرنوشت چه چیزی از قلب شما باقی مانده است؟
اگر چشم ها راه حل مشکلات ماست
آن که چشم دلش را نمی شناسد
مراقب راه اشتباه باشید
روزی که خاک در بار سوخت، ساقی
کوزه را از قضا و اجبار و عجله ساخت.
بالاخره راهش را در این زمینه پیدا کرد
از شرّ ارواح تمام عالم دور ماند.
عاشق در سفر نمی دانست
معنای عشق در این وادی آب ناپذیر، هال است
ماسکی که قطعا از روی صورت نمی افتد
سر خود را به سمت متن ترانه بچرخانید