در وصف علی علیه السلام
الا یا ایها الآدم بزن آئین ها بر هم که از نسل بنی آدم امیری آمد و آقا
بســـــاط بنـــدگی بر پا شد از برزو وشی بُرنــا که او بــــانی هر بـرٌ.
پسینـــی یا که پیشینــی چو او هر گز نمی بینــی چو هرود پوپا یاسینی نخ
تو والایی توتنهـــــایی تو تاریــــخی تو بی تــایی تو را ـگز نه همتی ــتیی
ثنــــا گو ثانی الاثنیـــن ، مثنـــا کن ثنـــا در ران ار ورین الاثی ار و خار ثنــــا.
جوانمردی و جَودت را جمال و جـود و جرأت را به جسم و جان وسعت را، جلالت داده ای جـانا.
چـه می گوید دل که تو چونی، به کار عشق مجنـونی ز چندش ها تو دل خونی، نامی دانی بپرس کار عشق مجنـونی.
حســودانت حسد دارند ز حقد و حیله سرشـــارند که با حیـــدر غرض دارند، علی را با در!
خــــدوم دین به حق خادم، بنای کفـــر را هــادم تو خـــرسند کن من نـادم خ.
درودت داور دادار رســــان بر دلبــــرم سرشـــــار که او دارویوٌر بیمــــــار ارویا
ذوی القربی و ذیحق او ذوات و ذوفنــون است او نه او رب و نه چون ما ـ، نه او ذاک و نهوی القربی و ذوات و ذوفنــون است او نه او رب و نه چون.
روا باشد روایــت زو، که او راز است و هم رمز او رفیــق رهروان است او، که رهبــر باز است.
زهی زان خانه زاد حق، نَزَد زیدی و عمرو ناحق به زورگو خشم او مطلق،که زوج است ز.
سخن گو از سری سرتر که سـر داد در ره سرور ســـرورش دیدگان تر ، رســــانَد سور ب داد در ره سرور ســـرورش دیدگان تر ، رســــانَد سور ب.
شهیــــد مشهد عشق او، به محـــرابی کمان ابرو بپاشیــــد خون ز سر هر سوی از شهیــــد مشهد عشق او، به محـــرابی کمان.
صبوری و صفا در او، صمیم است و صدیق در خو همـه در صاحب ما جو، به صوری یاکه درصن.
ضرر بیند عدو از ضرب، چو آرد روی بر حــرب تضرع یا زبان چرب، کوه مضطر خود کند ضرر بیند عدو از ضرب، چو آرد روی بر حــرب.
طهــــور است و مطهر او به طــاها همچو اختـر او ولایش طرفـه معجــــون گو به مثل.
ظــلال ظلمت شب شد هر آنکــو با علی بــد شد عـــدو با او نه آدم شد که حبــش الـــی ظ
عبــــودیت نگر از او، ابیـــدی چون علی کو ز زین العـــابدین اـی جو ا.
غــــلام شاه مــــردانم چو قنبـــــر جزوه غِلمـــانم غـٌوــــــردانم چو قنبــــــر جزو غِلمـــانم غـٌاــــــردانم چو قنبــــــانم غـٌوــــــردانم
فــدای فـــوت و فن او به فرمانــــــش گـذارم رو که تا فیضش زنـــد پهـمر فا.
قدر قدرت، به علم مطلق، زعدل فرقش بشد منشق همـــــاره او بُوَد بر حـــق، ـویتـویـــــــــاره او بُوَد.
کبــــار و اکبـــر و کبرا، ز کانون در صف اعــــدا شله روز جنــــگ باوـرـا مـ
گر از گفتار او خواهی، به نهجش رو بکن گاهی بگیر عرفان وآگاهی رکه هم گرم است یهم گر از گفتار او خواهی، به نهجش رو بکن گاهی.
لوای او عــدالت بخش، کلام او رهـــــائی تو می پرس از رقیبش نقش، هلاکش ۯرعـ.
منــافق فتنه گر پر رو، مخالف خوان پریشــان گو به رزمش مـــرد میدان مةو ـها س.
نه خود در نازونعمت بود ولی بر خوان نهمت بود قــرین رنج و محنت بود که تا مردم شوند دانـ
ولی الله حــق مـــولا بزرگ القلب و هـــم والا همــــاوردی ورا وٌـــو تا تُبگ
هـوای کوی او دارم نه ترس از های و هو دارم نجــــــف را آرزو دارم ــن یـا رب ناما رب هـوای کوی او دارم نه ترس از های و هو.
یقیــــن یارم ید الله است «رضــا» بر امر اَلله است عدویش نار مـــأوای است، نمیر.