دانلود پی دی اف کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب جلد اول

مجموعه کامل قصه های خوب برای بچه های خوب به قلم مهدی آذر یزدی

هرچند از مرحوم آذریزدی کتب فراوانی بجا مانده اما شاید بتوان گفت مهمترین و مشهور ترین کتاب ایشان دوره 8 جلدی “قصه های خوب برای بچه های خوب” است که بسیاری از کودکان و نوجوانان دیروز و امروز با آن آشنا و مانوس هستند. در این مجموعه هشت جلدی، حکایات و داستانهای شیرین از زمانهای دور و نزدیک نگارش شده است که هر کدوم از این حکایات دریایی از درس و راه و رسم زندگی می باشد. لینک دانلود کتاب هم اکنون در سایت دهکده لینکز موجود می باشد. این مجموعه از هشت جلد و هر جلد آن که از چندین قصه ی کوتاه و بلند و شیرین و خواندنی تشکیل شده، که هر کدوم از این کتابها به مجموعه ای از داستانها تعلق دارد و موضوع مشخصی را دنبال می کند.

موضوع کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب

موضوعات این هشت جلد عبارت اند از:

این کتاب دارای بیست و پنج قصه است که از کتاب کلیله و دمنه انتخاب شده و از اصل آن ساده تر نوشته شده است.کلیله و دمنه نام کتاب معروفی است که اصل آن در دو هزار سال پیش از این به زبان هندی قدیم نوشته شده و بعد در زمان انوشیروان از زبان هندی به زبان پهلوی ترجمه شده و مدت ها بعد به زبان عربی و پانصد سال بعد از آن به زبان فارسی در آمده است.ترجمه ی فارسی کلیله و دمنه در هفتصد سال پیش از این نوشته شده و کتاب بزرگی است که به اندازه ی ده برابر کتاب حاضرمطلب دارد.اما زبان کتاب کلیله و دمنه ی فارسی هم مانند سایر کتاب های قدیمی استادانه و مشکل است و چون لغت های عربی زیاد در آن به کار برده شده خواندنش برای کودکان دشوار است و پیش از تحصیل دوره ی دوم دبیرستان آن رابه آسانی نمی توان خواند و فهمید.

نویسنده ای که اصل کتاب کلیله و دمنه را نوشته مقصودش این بوده که در میان قصه ها و حکایت ها دستورهای اخلاقی و رازهای زندگی خوب را بگنجاند،تا خوانندگان کتاب در عین حال که داستان و افسانه می خوانند آن چیزها را به خوبی بشناسند.بیشتر قصه های کتاب هم از زبان حیوانات ساخته شده و دو کلمه ی کلیله و دمنه هم نام دو شغال است که حکایت های کتاب از قول آنها گفته شده است.

اصل کتاب کلیله و دمنه دارای صد حکایت است که بعضی از آنها برای زمان های قدیم وخوب بوده و به کار زندگی امروز نمی خورد ولی بعضی دیگر از قصه هایش همیشه خوب است و از آنها می توان چیزهای خوبی یاد گرفت.این بیست و پنج قصه ای که در کتاب حاضر دیده می شود همان قصه های خوب کتاب کلیله و دمنه است که به زبان ساده نگارش شده است تا همه ی بچه ها بتوانند خودشان بخوانند و در حالی که تفریح می کنند نتیجه های خوب قصه ها را به خاطر بسپارند.

این کتاب جلد اول از دوره ی ده جلدی قصه های خوب برای بچه های خوب است.جلدهای دیگر قصه های خوب هم که از دیگر منابع ایرانی انتخاب شده است.

لینک دانلود کتاب درسی اصول قصه نویسی برای کودکان

دربخشی از این کتاب می خوانیم:

روزی بود و روزگاری بود.یک گرگ درنده بود که در صحرایی زندگی می کرد و هر حیوانی را که در آن بیابان می دید و زورش می رسید می گرفت و از هم می درید و می خورد.

یک روز هرچه این طرف و آن طرف توی کوه و صحرا جستجو کرد هیچ شکاری پیدا نکرد و از آن جا که خیلی گرسنه شده بود فکر کرد که خوب است برود توی آبادی و مرغی،خروسی،چیزی بگیرد.ولی از سگ ها می ترسید و جرات نمی کرد به آبادی نزدیک شود.همین طور که خسته و گرسنه فکر می کرد و آرام_آرام راه می رفت یک وقت دید کمی دورتر از آنجا خرگوشی در کنار بته ی خاری به خواب رفته است…(صفحه 33)

این کتاب،جلد دوم قصه های خوب است و دارای بیست و یک قصه است که همه ی آنها از کتاب مرزبان نامه انتخاب شده و از اصل آن ساده تر نوشته شده است.

کتاب مرزبان نامه هم مانند کلیله و دمنه یکی از کتاب های بسیار مهم و معروف در ادبیات زبان فارسی است.کتاب اصلی مرزبان نامه از دوجهت دارای اهمیت است:یکی از جهت مطالبش که نموداری از آن را در همین قصه ها می بینیم و دیگر از جهت زبان آن که از آثار استادانه ی ادبی است و چون دارای لغت های مشکل عربی و دارای شیوه ی عالی نویسندگی است اصل مرزبان نامه را بچه ها پیش از تحصیل دوره ی دوم دبیرستان نمی توانند درست بخوانند و خوب بفهمند.

نام نویسنده ی کتاب،مرزبان پسر رستم پسر شروین از شاهزادگان طبرستان در قرن چهارم هجری است که اصل کتاب مرزبان نامه را به زبان قدیم طبرستانی (مازندرانی)نوشته بوده و دویست سال بعد از آن،نویسنده ی دیگری بنام (سعدالدین وراوینی) کتاب مرزبان نامه را به زبان فارسی ادبی قرن ششم درآورده است،بنابراین کتاب مرزبان نامه ی معروف که چندبارهم چاپ شده و در کتابخانه ها هست یک اثر هشتصد و پنجاه ساله است یعنی هشتصد و پنجاه سال اسن کتاب را بزرگ ها می خواندند و تاکنون هیچ کس قصه هایش را به زبان ساده تر برای بچه ها ننوشته بود.

مرزبان نامه دارای حکایت بسیار است_در حدود ۷۰ حکایت اصلی و فرعی_که بعضیاز آنها حیوانات گفته شده و بعضی دیگر از افسانه  ها و داستان های تاریخی است اما تمام مطالب و حکایت مرزبان نامه به کار امروز نمی خورد و به خوبی و شیرینی حکایت کتاب حاضر نیست  و این بیست و یک قصه که از میان آنها برگزیده شده قصه های خوب مرزبان نامه است،قصه هایی که همیشه و همه جا می تواند چیزی به خواننده بیاموزد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

روزی بود و روزگاری بود.یک مرد بود که کارش جامه فروشی در روستاها بود.هرچند وقت یک بار از شهر جامه های گوناگون می خرید و به روستاهای اطراف شهر می برد و می فروخت و باز به شهر می آمد.یک روز که این فروشنده ی دوره گرد از یک ده به ده دیگر می رفت و به راه بیابانی رسید.سر راه مردی اسب سوار برخورد که آهسته آهسته از میان راه می رفت.مرد جامه فروش که بسته ی پارچه ها را بر دوش داشت بسیار خسته شده بود.وقتی دید اسب سوار هم آرام آرام می رود و می توانند باهم همراهی کنند به سوار گفت:من خیلی خسته شده ام و این کوله بارهم بر دوشم سنگینی میکند.حالا که ما هردو از یک راه می رویم اگر ممکن باشد این بسته را نیم ساعتی روی اسب جلو خودت بگیری تا من از خستگی در بیایم از جوانمردی تو خوشحال و دعا گو خواهم شد.

سوار جواب داد:نمی دانم عذری که دارم چطور بگویم،حق باتو است که کمک کردن به همنوع کار پسندیده ای است؛اما از این نگرانم که اسب من دیشب کاه و جو هر روزی خود را نخورده و چون تاب و توان راه رفتن ندارد بار زیاد گذاشتن روی او از بی انصافی است و میترسم خدا را خوش نیاید.

دوره گرد گفت:بله،حق با شماست.

ودیگر حرفی نزد همین که چندقدم دیگر پیش رفتند ناگهان از زیر یک بوته ی خار کنارجاده خرگوشی بیرون دویدو پا به فرار گذاشت و دورتر نشست.اسب سوار وقتی خرگوش را دیداسب خود را هی زد و بنا کرد دنبال خرگوش تاختن؛او از جلو و اسب سوار از دنبال او رفتند تا صدها قدم از مرد پارچه فروش دور شدند.مرد جامه فروش وقتی دویدن اسب را دید به فکر افتاد و در دل گفت:چه خوب شد که سوار کوله بار مرا نگرفت و گرنه وقتی میخواست با اسبش بتازد من نمی توانستم پیاده همراه او برم و ممکن بود سوارهم به فکر بدی بیفتد و دارایی مرا ببردو دیگر دستم به او نرسد.

اتفاقا اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی تواند به او برسد،خوب بود بسته بار را می گرفتم و برمی داشتم و میزدم به بیابان و می رفتم…

سوار این فکر را کرد و سر اسب را برگرداند و آهسته آهسته برگشت تا به نزدیک مرد جامه فروش رسید و به او گفت:خیلی معذرت می خواهم،تو را تنها گذاشتم و رفتم خرگوش بگیرم،آن هم قسمت نیود و نشد،راستی چون هنوز تا آبادی خیلی راه داریم دلم راضی نشد تنها بروم.راستش دیدم خدا را خوش نمی آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم،حالا بسته ی جامه ها بده برایت بیاورم تا از خستگی در بیایی.اسب هم برای این ده من بار نمی میرد.به منزل می رسد و جو می خورد و خستگی از تنش در می رود.

مرد جامه فروش گفت:از لطف تو متشکرم؛اما دیگر راضی به زحمت شما نیستم،چون من اشتباه کرده بودم و بعد از پیدا شدن خرگوش و دویدن اسب من هم درس خودم را یاد گرفتم که باید بار خودم را به دوش خودم بکشم و اگر کمی خسته می شوم در عوض خاطرم آسوده تر خواهد بود.(صفحه29)

این کتاب،جلد سوم از مجموعه ی “قصه های خوب برای بچه های خوب” است.

کتاب حاضر قصه هایی است که از دوکتاب انتخاب شده:یکی سند باد نامه و دیگری قابوس نامه.

“سند باد نامه”کتابی است داستانی که در اصل به زبان هندی قدیم بوده و به زبان پهلوی و بعد به عربی و بعد در قرن ششم هجری به وسیله ی ظهیری سمرقندی به فارسی ترجمه شده است.

کتاب”سندبادنامه”هم مانند “کلیله و دمنه”و “مرزبان نامه”دارای قصه های بسیاری است،اما گذشته از اینکه نثر قدیمی آن بسیار مشکل است،قصه های بد در آن بیشتر است.نویسنده ی اصلی سندبادنامه هر که بوده آدم بدبین و کج خیالی بوده و در کتابش افسانه های مزخرف زیادی هم وارد کرده است.نویسنده از میان آن ها قصه های خوبش را که همیشه سودمند است انتخاب کرده و به زبان ساده تر برای شما نوشته است.

کتاب “قابوس نامه”کتابی است پیرامون مسایل تربیت و زبان اصلی آن هم از “سندبادنامه”بسیار ساده تر و روان تر و خوب تر است.”قابوس نامه”را یکی از پادشاهان قرن پنجم هجری به نام کیکاوس پسر اسکندر پسر قابوس و شمگیر ،برای نصیحت به فرزندش نوشته است و مطالب مفید فراوانی دارد.از قصه های “قابوس نامه”نیز هرچه به نظر ندیسنده خوب تر بوده است انتخاب شده و به زبان ساده تر نوشته شده است.

در بخش دیگری از این کتاب می خوانیم:

روزی بود روزگاری.در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که در دکانش بر سر راه گورستان بود.وفتی مرده ای را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند.یک روز خیاط به فکر افتاد که مردگان شهر را در هر ماه بشمارد،اما چون خواندن و نوشتن و حساب کردن نمی دانست فکری کرد و میخی به دیوار کوبید و کوزه ای به آن آویزان کرد و یک مشت ریگ پهلوی آن گذاشت.هروقت از جلوی دکانش جنازه ای به گورستان می بردند سنگ ریزه ای اوی کوزه می انداخت.آخر ماه کوزه را خالی می کدد و سنگ هارا می شمرد.و حساب میکرد که در این ماه چند نفر مرده اند.کم کم همسایگان خیاط هم این را فهمیدمد.این موضوع برای آن ها قک سرگرمی شده بود.گاهی که با او صحبت میکردند میپرسیدند:خب،اوضاع از چه قرار است؟

خیاط میگفت:امروز دو نفر در کوزه افتاده اند!

روزگاری گذشت و اتفاقا خیاط بیمار شد و از دنیا رفت و دکانش بسته شد.چند روز بعد کسی که با مرد خیاط کاری داشت و از مرگ او خبر نداست به دکان خیاط رسید و دکان را بسته یافت.از یکی از همسایگان پرسید:خیاط کجاست؟

همسایه گفت:خیاط هم در کوزه افتاد.

از آن روز این حرف ضرب و المثل شد و وقتی کسی به یک بلایی دچار می شد که پیش از درباره اش حرف میزده ،میگویند:خیاط در کوزه افتاد.(صفحه 74)

این کتاب،جلد چهارم “قصه های خوب برای بچه های خوب”است.در این کتاب قصه های برگزیده و نوساخته از کتاب مثنوی مولوی را می خوانیم.

کتاب مثنوی به شعر است و کلمه مثنوی در ادبیات نام نوعی از شعر است که همه شعرهای یک قطعه اش هم وزن باشد و دو مصرع هر سطرش جدا از شعر های دیگر قافیه شبیه هم داشته باشد مانند این شعر که آن هم از مثنوی است:

آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می آیی ای فرخنده پی؟

گفت:از حمام گرم کوی تو

گفت:خود پیداست از زانوی تو

بنابراین،کتاب بوستان سعدی هم مثنوی است و اسم کتاب “بوستان”است و شاهنامه فردوسی هم مثنوی است و اسم کتاب”شاهنامه”است ولی مثنوی مولوی آن را ساخته به “مثنوی مولوی”مشهور است.

مثنوی مولوی یکی از مهم ترین آثار ادبی زبان فارسی است که در دنیا نظیر و مانند ندارد.از بس داستان ها و پندها و حکمت ها و معرفت ها و حرف های خوب در آن هست به “قرآن زبان فارسی”معروف است.

جلال الدین محمدمولوی صاحب کتاب مثنوی یکی از بزرگ ترین شاعران ایران است که مانند “حکیم سنایی”و”شیخ عطار” کلمه شاعر برای شناساندن مقام او کوچک است و او را در شمار حکیمان و عارفان و دانشمندان باید شناخت.

کار مولوی در کتاب مثنوی داستان سرایی نیست بلکه همه حکایت ها را آورده است تا افکار حکیمانه خود را روشن تر شرح بدهد.با وجود این،مثنوی دارای دویست حکایت و تمثیل است که چون به زبان شعر عرفانی است و خیلی ساده نیست در سالهای بعد باید آن را بخوانید. نویسنده از میان همه ی حکایت های مثنوی بیست و چهار قصه را انتخاب کرده است و با تغییراتی که لازم دانسته به زبان ساده تر برای شما نوشته است.

در بخشی دیگری از این کتاب می خوانیم:

روزی بود و روزگاری.یک روز صیادی برای شکار مرغان به صحرا رفت و به زمین سبزه زاری رسید.تور را آماده کرد و سر آن را به تنه درختی بست و در زیر تور کمی چند گندم و ارزن پاشید و سر نخ را در دست گرفت و چندقدم دورتر پهلوی گلبنی نشست بعد مشتی علف و سبزه جمع کرد و روی سر و شانه و دامن و پای خود را با سبزه و علف پوشانید و بی حرکت در انتظار شکار پرندگان ماند.از آن طرف یک مرغ تیز پر که از صحرای دور منظره سبزه ها و درختها را دیده بود سر رسید و از بالا به زیر آمد و نزدیک محل صیاد به زمین نشست و به جستجوی دانه برآمد.

همین که مرغ چندقدمی آمد صیاد عطسه ای کرد و مرغ به صدای آن فهمید که کسی اینجا هست.خوب اطراف را نگاه کرد و مقابل صیاد که رسید آدم سبزه پوش را شناخت.این بود که کمی دورتر رفت و روبه روی صیاد نشست و از او پرسید…(صفحه 39)

منبع : www.free-ebooks.net

خروج از نسخه موبایل