سوتی های کاندوم نی نی سایت

ااااااااا چه همه دیر اپ کردم ها کلی دلم واسه نوشتن تنگ شده بود یادش بخیر بی کار بودیم هر روز هر روز مطلب مینوشتم.

خوب شماها خوبید دیگه؟سلامتین؟اوضاعتون خوبه؟ایشالا همگی خوب باشید.

خوب بزارین از خودم بگم البته این قدر تو این مدت اتفاقای جالبی برام افتاده که نمیدونم از کدومش بگم از مادر شوهر بگم خوبهتفلکی مادر شوهر دیگه کاری به کارش ندارم بهم دیگه گیر نمیدیم باهم بهتر شدیم. وسطای تابستون بود اونا اومدن خونمون اخر تابستونم ما رفتیم پیششون و گاهی بهم یه زنگی میزنیم همین.

خوب بزارین از کارم بگم که یه مدت بیکار بودم و باز خدارو شکر یه جای جدید استخدام شدم و مشغول به کارم و از کار قبلیم هم خیلی بهتره و من راضی ترم هم محیطش بهتره هم حقوقش خیلی بهتره هم ساعت کاریش خلاصه این که این سال ۹۰ خیلی خوب بود برامون منو شوهری که خیلی پیشرفت داشتیم تو این سال چون هم ماشینمون رو عوض کردیم مدل بالاتر خریدیم هم خونه اجاره ای مون رو عوض کردیم و الان یه خونه ۷۰ متری اجاره کردیم و یکم خونمون بزرگتر شده و یه خیابون بالاتر از ما خونه دوستمه که گفته بودم ۲۳تیر عروسیش بود بیشتر ۵ شنبه شب ها یا اونا میان خونه ما یا ما میریم یا باهم میریم بیرون البته یه دوسته دیگم هم هست که اونم ۲ ماهی میشه عقد کرده اونم میاد با شوهرش خونمون و شوهری هامون حسابی باهم دیگه رفیق شدن و خدارو شکر از وقتی اومدیم خونه جدیدمون زندگیمون خیلی شیرین تر شده و از زندگیم راضی ترم فقط برامون دعا کنید که ماهم تو این اوضاع گرونی بتونیم یه خونه کوچولو موچولو از خودمون داشته باشیم.

بعد از ظهرها هم ساعتای۷ میرسم خونه تا یکم مرتب میکنم خونه رو شوهری هم میرسه البته بیشتر وقت ها شوهری میاد دنبالم چون شرکتشون چندتا خیابون بالاتر از محل کاره منه ولی بعضی از روزها که طرح ترافیک از محل کارش دیرتر میاد بیرون منم مجبورم با مترو بیام خونه و صبح ها هم باهم دیگه میریم سر کار و تو کارای خونه هم ای کمو بیش کمکم میکنه اخه خیلی تنبل این شوهر بنده تا میرسه خونه جلو تلویزیون دراز میکشه کنترل هم دستش و هی این کانال اون کانال میکنه خداروشکر ازم چایی نمیخواد دیگه از بس که سز کار چایی میخوره حالا چایی هامون مونده رو دستم کسی نمیخواد حراجش کردیم

اها بزارین از شوهری بگم که دیشب هوس بچه دار شدن کرده بود و داشت مخم رو میزددیروز از سر کار اومد خونه گفت یکی از دوستام بچه دار شده اما بچشون زود به دنیا اومده غافل گیرشون کرده حالا هم تو دستگاه هستش و میگفت کلی دوستم بالا و پایین میپریدو خوشحال بود هی میگفت کی ساعت کاری تموم میشه برم بچمو و خانومم رو ببینم و رو مخ شوهری منم کار کرده که پدر بودن خوبه وکلی کیف میده رفتم ۳۰۰هزار تومن برا بچم پوشک خریدم یه حالی میده شوهری منم بهش گفته که پولتو میزاری لای پای بچت بعد میندازی دور کیف میده؟خلاصه این که به شوهری گیر داده که تو نمیخوای بابا بشی اخه شوهری و همکارش هم سن هم هستن و اون گیر داده بود که شما هم یه نی نی بیارین و شوهر مارو به هوس بچه دار شدن انداخت…وقت خواب فرا رسید و شوهری خودش رو چسبوند به من به حالتی که داشتم از گرما میپختم.شوهری:عزیزم تو به فکر بچه دار شدنمون هستی؟من:اره خوب معلومه که هستم ولی چی شده به این فکر افتادی؟شوهری:امروز همکارم خیلی تعریف میکرد از بچش میگفت حس خوبیه باباشدن تازه این صدای بچه همسایه رو می شنوی چه باحال میخنده؟(از شانس ما واحد کناریمون یه بچه ۵یا۶ماهه داره این بچه هم این قدر خوش اخلاقه همش صدای خنده هاش میاد)

من:اره خوبه مادرو پدر شدن کیف داره یه نی نی داشته باشیم.شوهری:پس موافقی؟منم که زیاد  حرف شوهری رو جدی نگرفته بودم گفتم اره چون قبلا به این نتیجه رسیده بودیم که تا ۵ سال دیگه تنها باشیم.شوهری:پس کی؟؟؟من:چیییییییییییییییییییییییییشوهری:کی نی نی دار بشیم سال دیگه همین موقع ها به دنیا بیاد خوبه دیگه؟من:عزیزم من چرا تو این طوری شدی دوستت رو مخت حسابی کار کرده ها ببین ما هنوز مستاجریم من سر کار میرم هنوز یه خونه ۷۰ متری تونستیم اجاره کنیم این همه قسط بعد تو یاد بچه افتادی بزار یکم اوضاعمون رو به راه بشه یکم پول دستمون بیاد یه حساب مالی خوبی داشته باشیم بعد.شوهری:تو غصه پول رو نخور من خودم کار میکنم جورش میکنم فقط الان تو سر کار میری سخته بخوایم بچه دار بشیم .من:اره من تفلکی گناه دارم تازه یه کار خوب پیدا کردم بعدم اگه باردار بشم خیلی سخت میشه برام پس فعلا ما شرایطش رو نداریم.شوهری:اره راست میگی درست بچه خوبه ولی یکی دو سال دیگه باهم دیگه کار کنیم بعد بچه دار میشیم و تو نباید بری بعدش سرکار چون من دوست ندارم بچم کم بود محبت داشته باشه.من:حالا تا ۲ سال دیگه خدا بزرگه.

و این گونه شد که حال شوهری گرفته شد و به فکر قسط هاش افتاد.

بازم مینویسم براتون

وای که چقدر دلم برا نوشتن تنگ شده بود الان دارم حال میکنم مینویسم.

خوب حالا اول از چی تعریف کنم؟اها بزارین از عروسی بگم که خیلی عالی بود
این قدر هوا سرد بود البته تو محوطه باغ .توی سالن خوب بود و از شانس ما
هم روز عروسی مون یه بارونی گرفت که حد نداشت این شوهری تفلکی هم هی ماشین
رو میخواست ببره کارواش هی بارون میومد میگفت الان ببرم بارون میاد باز گلی
میشه ماشین تا این که بارون بند اومد و بردوبعد از ارایشگاه رفتیم اتلیه و
گلی ژست و عکس های صحنه و دارو از این چیزا اما من که خیلی خسته شدم اخه
هم پاشنه کفشم بلند بود هم لباسم خیلی سنگین بود و این عکاسم هی عکس میگرفت
میگفت بد شد سایه افتاد باز دوباره میگرفت.بعد از اتلیه رفتیم باغ عروس و
داماد تو الاچیق رقصیدیم تاپ سواری کردیم کنار استخر چرخیدیم و همدیگه رو
بقل کردیم و کلی صحنه عاشقانه و بعد رفتیم تالار خودمون و یه چرخی هم تو
باغ تالار خودمون زدیم بعدم اتاق عقد و از همه مهم تر کادوی سر عقد بود که
من عاشق این مرحله از عروسی بودم و همش منتظر این بودم ببینم چی کادو میدن
بهم البته نا گفته نماند که تمامی کادو هایی که سر عقد به شوهری دادن پدر
شوهر…بنده که بگم خدا چی کارش کنه همه رو ازش گرفت تازه پرو اومده بود به
من میگفت تو هم باید کادوهایی که بهت دادن بدی به من باورتون میشه؟اخه کی
تاحالا کادو سر عقد عروس داماد رو ازشون گرفته!!!!!!!!البته کادوهای سر
پاتختی رو که همش رو برداشت برای خودش ما اصلا نفهمیدیم چقدر بود البته
جوری که بوش میومد بالای 3 میلیون جمع شده اما من که راضی نیستم ازشون خیلی
ادم بد جنسیه منم که کادوهای عقدم رو ندادم بهش لجش گرفته بود و درست 2
روز بعد از عروسی باهاشون دعوام شد اونم چی دعوایی.ولش کن تعریف نکنم بهتره.

خوب بعدم رفتیم تو تالار و بزن و برقص شروع شد این قدر رقصیدم که حد
نداشت با همه فامیلا رقصیدم اخه بعضی عروسا خودشونو میگیرن زیاد نمیرقصن
اما من اون طوری دوست ندارم و با تک تک کسایی که میرقصیدن رقصیدم از همه
باحال تر موقع نورپردازیش بود که چراغ هارو خاموش کردن و بخار و حباب و این
چیزا بود منو شوهری هم هی میرقصییدیم هی ماچ و بوس میکردیم هموخیلی حال
داد هی همه هم میگفتن دوباره دوباره ماهم بچه پرو و از خدا خواسته دوباره تکرار میکردیم.

بعد ار قر هم که رفتیم برا شام و کلی من خوردم و فکر میکنم اولین عروسی
در تاریخ باشم که شب عروسیش این قدر راحت غذا خورد .خیلی گشنه بودم.بعد از
غذا رفتیم تو محوطه باغ و چایی خوردیم و بعد از اون هم مراسم اتیش بازی که
باعث شد کت لباس من بسوزه اخه بعضی هاش الکتریکی نبود و اتیش داشت و پرید
به کت من و 2تا نقطه کوچولو سوخت.بعد راه افتادیم بریم سمت خونه پدر شوهر
که تو راه هی جلو مارو میگرفتن و میرقصیدن و خونه پدر شوهر هم کلی مخطلط
رقصیدیم و عروسی ساعت 3.30 بالاخره تموم شد و ما موندیم خونه خالی پدر و
شوهر .قصه ما بسر رسید.خوب بقیشو نمیتونم تعریف کنم دیگه اخه همه ادامش رو
میدونن چی میشه تعرف کردن نمیخواد و البته ناگفته نمومه اون مسائل که
میدونین الان دیگه رایج شده و هیچ کس برا اون شب نمیزاره فقط یه…بیخیال
میترسم حرفام برای مجردها بد اموزی داشته باشه البته الان همه چشم و
گوشاشون بازه و شیطونم درس میدن.والا به خدا.

فردا هم که پاتختی بود و بزن برقص و کادو که هیچی از اون کادوها به من
یکی که نرسید و به قول معروف به نام ما و به کام یکی دیگه.تازه هر چی هم
ظرف و ظروف اوردن به من ندادن.تاحالا ادم این قدر ستمگر دیده بودید؟اشکال
نداره اونم صدقه من به اونا بود باید دور سرم میگردوندم بعد بهشون میدادم
تا حسابی بسوزن من که کم نمیارم.

خلاصه این که عروسی خوبی بود و زود گذشت خیلی زود تموم شد .کلی برو بیا
داشتیم قبلش کلی خرید و این چیزا فقط برای چند ساعت اما نمیدونین اخر شب که
مهمونا میرن چقدر دلگیره .ادم کلی خستس کلی خرج کرده فقط برای چند ساعت.

از من به شما مجردها نصیحت که زیاد شب عروسی به شوهرتون یا زنتون گیر
ندین و فقط خوش بگذرونین و حال کنین و بی خیال باشید که خیلی زود اون شب
رویایی تموم میشه.

23 تیر عروسی یکی از دوستامه بنده خدا شوهرش پول عروسی و رهن خونه نداره
و باید ماشینش رو بفروشه و حالا موندن ماشین عروسشون رو چی کار کنن و منم
بهش گفتم اشکال نداره لباس عروست رو زیاد پفی بر ندار با BRTبرین این قدر
خندید اخه درست جلو تالارشون ایستگاهBRTداره.

الان ۹ ماه که زندگی مشترکمون رو شروع کردیم و به قول معروف زیر یک سقفیمهمه چیزم عالیه منم خیلی خوشحالم

عروسیم هم به خوشی برگزار شد و همه از عروسی من به خوبی یاد میکنن و از اون روزها الان برامون یه خاطره مونده یه خاطره شیرین خاطره وصالوقت دلتنگی برای اون روزها فیلم عروسی رو نگاه میکنیم و عاشق تر میشیمخدایا شکرت

هنوز هم مامی نشدم و تا ۴ سال دیگه تصمیم ندارم اما اگه یهو…به هر حال هرچی خدا بخواد

تو این مدت ۴ بار با شوهری مسافرت رفتیم و خداروشکر ادم خوش سفری هم هستاما خانواده شوهر بنده که تو نوشته های قبلی تعریفشون رو کردم هنوز یه مرتبه هم خونه پسرشون نیومدن باورتون میشهاینم شانس ما بود دیگه اشکال نداره من به خدا واگذارشون کردماز هر دست بدی از همون دستم میگیریدیگه نسبت به قبل خیلی  بهشون حساس نیستم یعنی دارم بی خیالی طی میکنم و فعلا چسبیدم به شوهری و زندگی خودم رو میکنم و فقط به فکر راحتی خودم و شوهرم هستم و به بقیه خانوادش کاری ندارم اخه به این نتیجه رسیدم که خودم رو الکی به خاطر اونا حرص ندم و پیر نکنم من که پدر مادرم رو هر روز میبینم به مادر شوهرم هم زنگ میزنم و به اندازه خودم احترامشون رو دارم و وجدانم راحته.

از این به بعدم باز در خدمت دوستای گل خودم هستم تورو خدا ببخشید بعد از این همه مدت اومدم ولی بازم دم شما گرم که فراموشم نکردین و به وبلاگ این حقیر سر زدید.دوستون دارم یه عالمه

الان کلی حالم گرفته شد اخه دیروز رفتم از خونم عکس گرفتم و چون بهتون قول داده بودم که عکس های خونمو بزارم تو وبلاگ و الان اومدم عکس هارو اپ کنم اما نمیشه تا جایی که بروسش میاد میره اما وقتی میخوا عکس رو انتخاب کنم که اپ کنه نمیشه و عکس رو باز نمیکنه و سیستمم هنگ میکنه اخه ویروسی شده چند دفعه هم خودم ویندوز نسب کردم اما بازم ویروسه از بین نرفته باید ببرم سیستمم رو  بیرون برام درستش کنن و این که به کلی حالم گرفته شد اخه قول داده بودم بزارم حتما و الانم که نشد و پس فردا صبح یا فردا شب هم راه میفتیم با مامانم اینا میریم سمت ولایت شوهری برای عروسی برای همین فکر کنم تا بعد از عروسی نتونم عکس هارو بزارم .شرمندم ببخشید به خدا همش تقصیر این سیستمم شده.حالا بی خیال این ماجراها بشیم به جاش می خوام یه خاطره از مادر شوهرم تعریف کنم کلی بخندین.

پدر شوهر بنده یه باغ ۶هزار متری اطراف شهرشون تو ولایت شوهری اینا داره مثلا  فاصلش اندازه راه تهران تا فشمه و پدر شوهر عزیزه بنده هر روز صبح پا میشه میره باغ و شب هم میاد شهر البته تو باغشون همه جور امکانات دارن یه خونه ۲۵۰متری دو طبقه ساخته .زمین فوتبال داره.یه جا تاپ و سر سره زده که خیلی حال میده .یه استخره ۱۵۰ متری هم ساخته که خیلی کیف میده اب بازی توش اما بازم پدر شوهر بنده شبها زیاد اونجا نمیمونه و پا میشه میاد شهر و این که خانواده شوهری اینجانب هر روز از شهر به خارج از شهر و بالعکس مهاجرت میکنن.

همین خردادی که گذشت منو شوهری برای کارهای عروسیمون رفته بودیم شهر شوهری و طبق معمول همه ۵ شنبه و جمعه ها برادر شوهر بزرگ بنده چتر بودن باغ پدر شوهر و همین که ماهم رسیدیم مستقم رفتیم باغ چون بهمون گفتن خونه کسی نیست بیاین باغ و ماهم اطاعت کردیم و اونجا دوره هم یک شب خواببیدیم.فردا عصر که میشد عصر جمعه برادر شوهر بنده رفتن خونشون و من موندم و مادر شوهر بدون فضولی جاری.

بنده و مادر شوهر تنها با هم دیگه داشتیم تو باغ قدم میزدیم و دست هم رو  گرفته بودیم و حرف های عاشقانه میزدیم و راه میرفتیم که یه دفعه رسیدیم به ته باغ که یک دفعه دیدم مادر شوهر عزیزه بنده دسته منو ول کرد و پخش زمین شد و داره های های گریه میکنه.منو میگین همین طوری چشمام گرد شده بود و مادر شوهر رو نگاه میکردم و با خودم فکر کردم حتما پاش درد گرفته نشسته و داره گریه میکنه بعد پرسیدم پاتون درد گرفت یهو بعد دیدم با بغض یه شاخه خشکیده رو گرفته دستش و میگه این گل یاس اقاقیای من بود از بس که بابا(یعنی پدر شوهرم)با من لجه به گل های من نمیرسه ببین چه جوری خشک شده و همین طوری به گل نگاه میکرد و گریه میکرد عین این بچه ها من مونده بودم بخندم یا دل داری بدم مادر شوهرم رو اخه ادم برای یه گل که گریه نمیکنه بعد دیگه دیدم نمیتونم تحمل کنم و خندم گرفت .پشتمو کردم به مادر شوهر و بلند شوهری رو صدا کردم گفتم بیا این جا پیش مامانت ببین چش شده .

حالا فکر کنین ما ته باغ بودیم و شوهری اول باغ و باید ۶هزار متر راه رو میومد و سریع خودش رو به ما رسوند اول منو نگاه کرد دید دارم میخندم بعد به مامانش نگاه کرد دید اون داره های های گریه میکنه و چشماش گرد شده بود و با تعجب میگفت چی شده هااااا.

من یه خورده ای جلوی خندم رو گرفتم و گفتم: مامانت گلش خشک شده .

بعد شوهری : خوب.

و منتظر بود بقیه ماجرارو بگم و  تا بفهمه مامانش چرا داره گریه میکنه و همیل طوری زل زده بود بهم و منم بهش گفتم:

 همین دیگه .

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

شوهری:خوب مامان چرا داره گریه میکنه؟

من : بهت گفتم که گلش خشک شده و باز رومو کردم اون طرف و شروع کردم به خندیدن.

شوهری رو به مامانش: مامان تو به خاطر همین داری گریه میکنی؟

مادر شوهر:اره مامان جون میبینی گلم چه بلایی سرش اومده.

و شوهری هم مثل بنده شروع به خندیدن کرد و به مامانش گفت اشکالی نداره الان میام بهش اب میدم با نخ میبندمش به دیوار درست میشه این که گریه نداره مامان جونم.

مادر شوهر به گریه اش افزود:نه نمیخوام همش تقصیر این باباته اصلا به گل های من رسیدگی نمیکنه.

من مثل یه مادر فداکار رو به مادر شوهر:خوب مامانی گریه نکنین.شما بگین یه بار دیگه اسم گلتون چی بود میریم منو فلانی(همون شوهری)براتون میخریم فقط شما گریه نکنید.

خلاصه این که این مادر شوهره عزیزه بنده خیلی دل نازک تشریف دارن و تا بگی بالای چشمت ابرو میزنه زیر گریه البته جاهایی که به نفعش نیست گریه میکنه ولی وقتایی که با عروساش خصوصا بنده حرفش بشه حسابی جواب مارو میده و اصلا هم گریه نمیکنه البته ماهم که کم نمیاریم جوابشو میدیم.

البته مادر شوهر بنده از این خاطره های خنده دار پیش من زیاد دارن یکیش که واقعا ابرو ریزی بود.

توی همین خرداد که رفته بودیم پسر خاله شوهری بنده داشتن میرفتن خدمت سربازی و خاله شوهری هم برای این که شب اخر پسرش پیش فامیلاش باشه و هم این که مارو بعد از گذشت ۲ سال از نامزدیمون هنوز دعوت نکرده بود با یک تیر ۲ نشون زد و مارو دعوت کرد و بعد از خوردن شام خانوم ها یه طرف دوره هم بودن و باهم حرف میزدم و اقایون هم باهم بودن و بنده رو کاناپه بین مادر شوهر و خواهر شوهر کوچیکه نشسته بودم و روی مبل دونفره هم که دقیقا رو به روی ما بود خاله شوهری و مامان بزرگش نشسته بودن روی صندلی های تک نفره هم دختر خاله های شوهری و خواهر شوهر بزرگم نشسته بودن و سرگرم حرف زدن بودیم که یهو دیدم مادر شوهر عزیزه بنده خم شد به طرف پایین و از عقبشون یه بادی در رفت درست زمانی که جمع ساکت شده بود و صدای اون باد کاملا تو جمع پیچید و بنده باز مجبور بودم جلوی خنده خودم رو بگیرم اخه اگر میخندیدم خیلی ضایع بود کلی مادر شوهرم ابروش جلوی خواهر و مادرش میرفت و به زور جلوی خندمو گرفتم و رو به خواهر شوهرم که بغل دستم بود کردم که مثلا حواسمو پرت کنم که نخندم اما همین که دیدم خواهر شوهر رو خندم شروع شد اخه این قدر اون تو دلش خندیده بود که کل صورتش قرمز شده بود و از طرفی بنده میترسیدم که فک و فامیل شوهری یه وقتی فکر نکنن باد از من در رفته اخه خیلی ضایس ادم تو جمع و اونم تازه دفعه اولی باشه که جایی میره از این کارا کنه خلاصه دیدم که مادر شوهر رو به جمع کرده و میگه خوب چی کار کنم این پوست کناره انگشتم اذیتم میکرد خم شدم بکنمش که این طوری شد وای منو میگین سرخ شده بودم از خنده و خدارو شکر میکردم که مادر شوهر خودشو لو داد .خاله شوهری و مادر بزرگش میگفتن اشکال نداره از این اتفاق ها زیاد میفته بعد خاله شوهری گفت یه دفعه با ۲ تا دیگه از خاله های شوهری بوده که یکیشون از همین باد ها میده اون دوتای دیگه بهش این قدر میخندن که ببخشیدجیش دو تاییشون میره بعد اون خاله که باد داده بود رو به اون ۲ تا میگه اگه من گوزیدم شماها که شاشیدین به خودتون وای منو میگین این قدر به حرف هاشون خندیدم.

بعد از اون ماجرا وقتی تو ماشین بودیم داشتیم میومدیم پدر شوهر بنده گفت فکر کنم قرمه سبزی خاله یکم باد داشت اخه من همش خودمو گرفته بودم که چیزی بیرون نیاد که ابروم بره و خبر نداشت که مادر شوهر تو جمع زن ها یه کارایی کرده و ما خانوم ها تو ماشین زدیم زیر خنده و مردها مونده بودن چرا ما میخندیم و شوهری گیر داده بود کی چی شده منم گفتم که بریم خونه بهت میگم بعد که بهش گفتم این قدر خندید .حالا چند روز پیش ها زنگ زدیم از خونه خودمون به مادر شوهرم اینا بعد دیدم مادر شوهر بهم میگه رفته بودیم خونه خاله یهو یاد اون شب کردیم جات خالی بود یکم بخندی.

خیلی این مادر شوهره من خیلی سوژه داره دستم حالا من بعد از اون ماجرا میگم خوب شد مادر شوهرم گفت که همش یه قاشق قرمه سبزی خورده و کباب زیاد خورده اگر قرمه سبزی زیاد میخورد چی کار میکرد.

خوب دوستای گلم من فکر نکنم که بتونم تا بعد از عروسیمون بیام و مطلب جدید براتون بزارم انشاا.. بعد از عروسی میام و کلی خاطره از عروسی براتون تعریف میکنم با کلی اتفاق خنده داره دیگه از مادر شوهر که فکر کنم تا یک ماه دیگه مطلب نتونم بزارم.

دوستای گلم ازتون میخوام که برای خوشبختی من و بقیه جوون ها دعا کنید.

دوست دارم عروسیم به همه خوش بگذره و یه خاطره خوب برام از عروسیم بمونه شما هم دعا کنید تا همه چیز خوب برگزار بشه .دوست داشتم تمام دوستای وبلاگیم هم تو عروسیم بودن اما حیف که فاصله ها نمیزاره.

خوب دوستان هر بدی خوبی از من دیدین حلالم کنید.خیلی دوست دارم همتون رو عشق من هستین.

بهای عشق چیست به جز عشق

بهم رسیدن یعنی اغاز

باهم ماندن یعنی زندگی

زندگی با عشق یعنی کامیابی

اول از همه ایام شهادت رو به همه تسلیت میگم .تو این شبها که میرین احیا اگه دلتون گرفت و اشکی ریختین یاد این بنده حقیر هم باشید که از همتون التماس دعا داره .

خدا رو شکر کارهام تموم شده الان دیگه بی کارم و هرز گاهی میرم خونمو گردگیری میکنم که تمیز بمونه اما الان که کارام تموم شده تازه اضطرابم شروع شده اخه من خودم کسی بودم که همیشه میگفتم اضطراب یعنی چی اما الان کاملا حس میکنم که خودم دچار اضطراب شدم .چند روز پیش ها هم همگی خونه مامانیم بودیم بعد اون داییم که چند وقت پیش ها عروسیش بود برگشت به منو شوهری گفت میبینم که اضطراب داره از سرو روتون میریزه اما ما گفتیم نه کی گفته ما اضطراب داریم.

امروز بیشتر دوست دارم یکی از خاطرات دوران دوستیمونو بگم اون روزهایی که تنها راه ارتباط منو شوهری اس ام اس بود اونم از سیم کارت ایرانسل بود و از همه بهتر این بود که زمان ما این طرح قرمز و ابی رو که شرکت میکردیم اس ام اس هامون رایگان بود یا این که با هم دیگه نیم ساعت حرف میزدیم فقط ۱۵۰ تومن ازمون کم میشد یادش بخیر چقدر حرف میزدیم با شوهری و از بس که حرف میزدیم دیگه حرفی نداشتیم و فقط میگفتیم دیگه بگو هی من به شوهری میگفتم هی اون به من و بعدش میگفتیم الان که با هم دوستیم و از هم دوریم و کلی اتفاق خاص برامون میفته هیچ حرفی برای گفتن نداریم چه برسه به اینده که کناره هم هستیم و اتفاق برای هردومون میفته پس دوتامون در جریانیم اون موقع چی بگیم به هم .

یادش بخیر چقدر بهم اس ام اس میدادیم هر جا میرفتیم گوشیمون باهامون بود شوهری که گوشی شو با خودش تو حموم هم میبرد این قدر وابسته به گوشی شده بودیم یادمه که یه دفعه تو یه روز بهم دیگه هزار تا اس ام اس دادیم باورتون میشه!!!!!!!!!الان که فکر میکنم میبینم چه حوصله ای داشتیم ها الان سال تا سال هم سر گوشیم نمیرم اون موقع ها این قدر به هم اس ام اس میدادیم که وقتی با شوهری عقد کردیم و اون شب اولی که به هم محرم شده بودیم اومد خونه ما و پیش هم لالا کرده بودیم بعد نصف شب دیدیم بابای شوهری بهمون اس ام اس زد و گفت حالا دیگه گوشی هاتون استراحت میکنن

هیچ وقت یادم نمیره یه دفعه رفته بودم شمال تو خرداد بود ۱۴و ۱۵که چند روز تعطیلی بود رفته بودیم بعد شوهری بهم اس ام اس زده بود و گفته بود عزیزم من مادر بزرگم یه خورده حالش بده مامان از من خواسته که برم پیش مامان بزرگ و پدر بزرگم شب بمونم یه چند روزی اونجا هستم اگه نتونستم زیاد اس ام اس بدم نگران نشی بعد منم گفتم باشه بعد فرداش اس ام اس زد بهم و گفت داریم میریم با پسر خاله هام کوه اگه نتونستم بهت اس ام اس بدم نگران نشو .منه ساده هم باور کرده بودم که شوهرم داره میره با پسر خاله هاش کوه و داره خوش میگذرونه اما نمیدونستم که شوهرم در چه حالی بوده و بعد از ۳ ماه که گذشت و اومد پیشم گفت که یادته بهت گفته بودم میرم خونه مادر بزرگم تا از اونا مراقبت کنم.منم گفتم اره حالا چی شده مگه؟گفت راستش بهت دروغ گفته بودم من اون روز تو بیمارستان بستری بودم و فرداش هم که گفتم میخوام با پسر خاله هام برم کوه نمیتونم اس ام اس بدم روز عملم بود.منو میگین همین طوری خشکم زده بود و تو خیابون داشتیم راه میرفتیم یهو این قدر جا خوردم که حد نداشت و بیشتر از همه ترسیده بودم که شوهرم چه بلایی سرش اومده بعد برام توضیح داد که چند روزی بوده دلش درد میکرده بعد بردنش بیمارستان دکتر بهش گفته باد فتخ گرفته برای همینه که دلش درد میکنه بعد از شوهری پرسید که چیز سنگین بلند کردی اونم گفت اره شکمم پر بود بلند کردم اونم گفت برای همونه بعد همون موقع بستریش میکنن و فرداش عملش میکنن و شوهری هم برای این که منو نگران نکونه تا این که شمال بهم خوش بگذره بهم چیزی نمیگه تا این که بعد از ۳ ماه بعد از عملش میبینمش و اونم برام گفت .میگفت وقتی که برده بودنش تو بخش هنوز به هوش نیومده و وقتی داشته به هوش میومده هی داد میزده و اسم منو میگفته و میگفته دوست دارمتازه بالای سرش هم باباش بوده هم خواهراش هم مامانش و یکی از داداش هاش که هی میگفته فلانی دوست دارم مامان شوهری میگه من همین طوری مونده بودم که این کسی اسمشو میگه کی هست شوهری میگه این قدر درد داشتم که بهم مورفین زدن و خوابم برد و بعد از ظهرش که مرخصش کردن شروع کرد دوباره به اس ام اس دادن و من اصلا نمیدونستم که شوهرم داره درد میکشه الهی فداش بشم

بعد از گذشت سه سال که من عروسشون شدم مادر شوهرم میگه تازه ما فهمیدیم که کسی که پسرم داد میزده و میگفته دوست دارم کی هست

چقدر زود زمان میگذره و روزی میرسه که میشینم خاطرات عروسیم رو برای بچه هام تعریف میکنم.

ببخشید تورو خدا من دیر به دیر میام البته میدونم که درکم میکنید به خدا خیلی سرم شلوغه و از همه بدتر این که از صبح که بیدار میشم تا شب یک سره بیرونم و از اون  بد تر این گرمای هوا که منو پاک مریض کرده اخه چند روز پیش ها که گرما زده شده بودم و گلاب به روتون گلی استفراغ کردم از پریروز هم سرما خوردم اخه دنبال لباس برای پا تختی بودم و اتاق پرو های مسخره این مغازه هارو که دیدین ادم اب پز میشه توش منم میرفتم لباس تنم کنم این قدر عرق میکردم که لباسه میچسبید به تنم و بالا نمیرفت و به زور از خودم جدا میکردمش و بعد از این که میومدم بیرون از پرو این قدر مغازه هاشون سرد بود که سرما خوردم و الان یک سره دستمال دستمه یا اب بینی پاک میکنم یا اشکامو این قدرم این گلو و بینیم میسوزه که حد نداره دیشب شوهری فکر میکرد دارم گریه میکنم ترسیده بود میگفت چی شده داری گریه میکنی گفتم بابا ابریزش دارم تفلکی ساعت ۱۲ شب پاشد رفت داروخانه شبانه روزی برام انتی هیستامین با قرص سرما خوردگی و این چیزها گرفت خوردم یکم بهتر شدم الان حالم بهتره.

خوب بزارین از خریدام بگم که تمام خریدهام تموم شده و فقط مونده کت شلوار اقامون و بقیه لباس هاش که هر دفعه میرین بیرون میگم بیا بریم چند تا مدل بپوش که کت شلوار تورم بخریم خیالمون راحت بشه میگه هوا گرمه اصلا حال اتاق پرو ندارم و قول داده ۵شنبه حتما بریم بخریم.

کارت عروسیمونم گرفتیم و بین فامیل هامون پخش کردیم اخه اینایی که تهران هستن باید زودتر بدونن که بیان بقیه کارت هارم فرستادیم شهر شوهری تا اونا هم بین فامیل هاشون پخش کنن.

شعر کارتمون اینه:

بهای عشق چیست به جز عشق

بهم رسیدم یعنی اغاز

باهم ماندن یعنی زندگی

زندگی با عشق یعنی کامیابی

البته به صورت تحریری و کشیده نوشتن خیلی باحال شده خصوصا کلمه های عشقش خیلی خوشکل نوشته شده اولشم نوشته به نام مهر گستره مهر پرور

میخواستم عکسشو بزارم براتون اما یکی از دوستان برام چند تا سایت گذاشته بود تا عکس هامو اپ کنم اما باز نمیشد اگر کسی سایتی داره لطف کنه ادرسشو بده تا بتونم عکس هارو بزارم بلاگفا.

از ۱۵ هم میریم شهر شوهری تا بقیه کارایی که اونجا داریم هم انجام بدیم و عروسیمون به خوبی و خوشی برگذار بشه.

شوهری چند نفر از دوستاشو که تهران بودن بهشون کارت عروسی داد و دعوتشون کرد که بیان شهر شوهری عروسی ما و ما اصلا باورمون نمیشد که اونا هم پاشن بیان و شوهری گفت فقط یه کارت بهشون میدم که نگن بی معرفتی و دعوت نکردمون منم گفتم خوب باشه اونا که نمیان تو هم یه کارت بده بهشون اخه کی پا میشه این همه راه بکوبه بیاد اونجا عروسی ما حالا فامیل هامون میان اما دوستا معمولا نمیان اما دیروز شوهری گفت به هر کدومشون کارت دادم گفتن ما میایم و داشتن با هم قرار میزاشتن که باهم دیگه دست به جمع بیان اونجا و شوهری دیروز اومد خونه گفت دیدی بیچاره شدیم همه دوستام میخوان پاشن بیان تازه یکیشون گفته اشکالی نداره من مادر خانومم و مادر خودم هم بیارم؟شوهری میگه من همین طوری تعجب کرده بودم و گفتم نه چه اشکالی داره تشریف بیارن خوشحال میشیم تازه به یه سری هاشون کارت نداده که اونا هم میگفتن بهم گفتن تو چه کارت بدی چه ندی ما میایم و همشون از شوهری ادرس گرفتن و خلاصه این که بیچاره شدیم حالا با این همه ادم چی کار کنیم کجا برای خواب جاشون بدیم البته یه سری هاشون میگفتن ما بعد از عروسی میریم مشهد برای زیارت و تاحالا هر کسی رو که ما فکر که نمیان دیدیم که برعکس شده و میان و از همه جالبتر یکی از همسایه هامونه که دعوتش کردیم و دیدیم با کله داره میاد و رفته بلیط قطار گرفته که پاشه بیاد و  هر کسی که میخواد بیاد میگه چون خاطرتون برامون خیلی عزیزه میایم و تازه منو شوهری فهمیدیم که چقدر خاطر خواه داشتیم و نمیدونستیم.

خوب برم یکم استراحت کنم حالم بهتر بشه.

ببخشید که یکم دیر اپ کردم اخه به خدا خیلی سرم شلوغه کلی کار ریخته سرم و کمتر از یک ماه مونده به عروسیم و هنوز کلی کار دارم و از همه بدتر این که یک هفته مونده به عروسی باید برم اونجا تا خودم رو اماده کنم اخه کلی کار هم اونجا داریم مثلا سفارش کیک و رفتن به ارایشگاه برای تروتمیز کردن و …با این حساب یه ده پونزده روزی بیشتر وقت ندارم و باید تند تند کارامو انجام بدم.

دیروز دومین سلگرد عقد ما و وصل شدن ما بود میبوسمت شوهر گلم.

بعدشم این که رفتیم کارت عروسی هم خریدیم البته هنوز بهمون ندادن ولی هر وقت گرفتمش حتما عکسش رو میزارم براتون ولی بزارید بگم چه شکلیه.رنگش سفیده شکلش مستطیله از سمت راست کارت وارده پاکتش میشه البته پاکتش فانتزیه و بیشتر کارته دیده میشه رو کارتش و پاکتش اکلیل خورده گوشه سمته چپ کارته یه پاپیون چسبیده وسطه پاپینشم گل چسبیده و سمت راست هم اسم منو شوهری رو با حروف لاتین نوشتن و داخلشم نوشته هاش تحریری و کشیدس و رنگ نوشته هاشم نقره کوب هستش همین.

وسایل خونم هم تقریبا کامل شد اما یه سری وسایل خورده ریز مونده که بخرم و کامل وسایل رو چیدم ولی هی دکورشون رو تغیر میدم برای همین هی ریخته و پاش میشه باز دوباره جمع و جورشون میکنم.

روز جمعه هم خونه داییم دعوت بودیم هم برای افطاری و هم تولد بچش که ۲ سالش تموم شد و وارد سه سال شد اگر بدونید چه بچه باحالیه بعد از افطاری خوردن و شام خوردن ساعت ۳۰/۱۰بود که شروع کردیم به بزن و برقص .اول داییم یه اهنگ از سعید کرمانی گذاشت که سی دی خش داشت هی میپرید از اول و هی میخوند سعید کرمانی اومده و اهنگه یه چهار پنج باری هی اومد اولش این بچه دایی منم این قدر باحاله هی این اهنگه تا جاییش که میرسید بگه سعید کرمانی اومده اونم میگفت باهاش این قدر خندیدم بهش اخه خیلی شیرینه زبونه بچه ای که تازه به حرف زدن افتاده هی میگفت بگین کی اومده اونم داد میزد سعید کرمانی اومده بعد میگفت اولل و مثل این رپ ها میرقصید خیلی من این بچه داییم رو دوست دارم نسبت به بقشون خیلی باحال تره.

امروزم میخوایم اگه شد بریم کت شلوار واسه اقا دامادمون بخریم فداش بشم الهی.

اهان راستی برا پرو لباس عروسم هم رفتم اونم خوشکل شده بود یه خورده گشاد بود واسم که از کناراش گرفت که تنگ کنه و برای یه هفته دیگه امادس اخه گفت کاره دستش یکم طول میکشه.

خبر دیگه ای هم دیگه نیست فقط این که بچه همسایه بقلیمون که بچه مدیر ساختمون باشه خیلی نق نقو هستش و خدا کنه بتونم تحملش کنم اخه یه سره داره گریه میکنه میره رو اعصابه ادم.

خوب دوستان برم به کارام برسم تورو خدا ببخشید اگه نمیتونم فعلا بیام وبلاگاتون و مطالب قشنگتون رو بخونم.فعلا بای.

راستی اینه شمعدونم خریدم از این مدل چوبی ها خریدم.

۵شنبه با شوهری رفتیم یافت اباد تا سرویس خواب و مبل و ویترین و میز ناهار خوری بخریم حالا فکر کنید با این همه خریدی که ما داشتیم ساعت ۵ عصر تازه پاشدیم رفتیم و بازار هم تا ساعت ۹ شب بیشتر باز نیست.چه دل خوشی داریم ما.

بعد از کلی گشتن یه مدل مبل ال یهو هم چشم منو هم چشم شوهری رو گرفت و گفتیم هر طوری شده باید همینو بخرم و از اونجایی که خونه ما کوچولو و نقلی هست باید یه مدل جمع و جور انتخاب میکردیم .وقتی رفتیم تو مغازه قبل از این که قیمت رو بپرسیم ابعاد مبل رو پرسیدیم که ببینیم جور در میاد یا نه که متاسفانه ۵۰ سانت زیاد بود و میومد جلو در اتاق خواب رو میگرفت بعد مشکلمون رو به اقای فروشنده گفتیم و اونم گفت اشکال نداره سفارش بدید براتون میدوزیم ماهم خوشحال و خندون گفتیم همین خوبه فقط تا فردا اگه میشه میخوایم ببریمش اونم گفت اشکال نداره براتون اماده میکنم و خوشحال و خندون از مغازه اومدیم بیرون .مدلش هم خیلی خوشکله یه مبل ال گوشه داره که بین صندلی تکش و ۳ تاییش یه میز ام دی اف ۲ طبقه میخوره کناره صندلی یه نفرشم یه ویترین زدن یعنی به جای دسته یه ویترین ام دی اف گذاشتن که منم توشو پر از عروسک های دکوری کردم رنگشم بنفش یاسی با سفید هستش که هم پشتی هاش و هم زیرش دورو هست هم میشه از طرف سفیدش چیند هم بنفشش و یا میشه یکی در میون چیند.

بعد از خرید مبل رفتیم دنبال سرویس خواب هر چی گشتیم مدل مورد نظرمون گیر نیومد چون مغازه ها دیگه داشتن میبستن و ماهم اومدیم خونه.

جمعه صبح دوباره رفتیم یافت اباد و ویترین رو هم انتخاب کردیم و خریدیم اونم ام دی اف هست دراشم از بغل باز میشه پشتشم اینه دار گرفتم که فضای خونه رو بزرگتر نشون بده.

همون جایی که ویترین خریدم یه سرویس خوابم داشت که هم شوهری و هم من خوشم اومد اما گفتیم بریم بازم بگردیم شاید مدل بهتری گیرمون بیاد اما هر چی رفتیم گشتیم همه از این مدل هایی بود که الان مد شده بالاش یه حالت توپ داره بعضی هاش توش چراغ میخوره بعضی هاش نمیخوره ولی من اصلا از این مدل ها خوشم نمیومد و دنبال یه مدل ساده بودم و دیدم بهترین مدل رو همون اقایی که ازش ویترین خریدیم داشت و سریع برگشتیم دیدیم دارن مبل و ویترینمون رو بار میزنن بعد گفتیم پس از این مدل سرویس خوابتونم بهمون بدید اقاهه هم گفت تشکم پس بخرید که باهم ببریم و از مغازه بغلشم تشک خریدیم و کلا از ۳ تا مغازه بغل هم خرید کردیم سرویس خوابم هم تمام ام دی اف هست و خیلی سادس اما اینه شیکی داره از این مدل کشویی ها نخریدم اخه هم به نظرم سوسول بازی بود هم زود از مد میفته اما اینه من سادس  تمام دورش برش خورده و خیلی براقه در کل ساده اما خوشکله.

حالا یه چیزی بگم یکم بخندیم .

موقعی که واسه سرویس خواب میگشتیم تا یه مدل ساده گیر بیاریم رفتیم تو یه مغازه این قدر این اقاهه فک زد مگه میذاشت ما بیایم بیرون از مغازه گیر داده بود ول نمیکرد اول از همه گفت بیا خانوم این جا بشین خنک ترین جای مغازمه من گفتم مرسی راحتم همین جا گیر داد که نه بیا این جا بشین منم از خدا خواسته نشستم بعد البومشو اورد هی مدل نشونم داد و منم از هیچ کدوم خوشم نیومد بعد گیر داد که اینا قشنگه چرا نپسندیدی و این حرفا بعد رفت سراغ گوشیش کلی عکس از اون تو نشون داد مگه ول کن بود شوهری منم برای این که از دستش خلاص بشیم گفت راستی تشک از کجا باید بخریم اونم یهو گفت من خودم دارم و باز شروع کرد به حرف زدن منو میگین مخم داشت میترکید یه ادم سمجی بود بعد تازه از همه بدتر حرفاش بود که داشتم از خجالت اب میشدم برگشته به شوهری میگه شما تازه میخواین عروسی کنید بالاخره خانوم شما میخواد حامله بشه یه تشکی بگیر که راحت باشه!!!!!!!!!!! بعد گفت من خانومم اصلا نمیزاره کسی بره تو اتاق خوابمون هر وقت مهمون داریم در اتاق خواب رو میبنده اخه میگه من دوست ندارم کسی تو اتاق شخصیم بیاد بالاخره اونجا اتاق منو خانوممه دیگه شاید یه سری وسایل خصوصیمون وسط اتاق بوده باشه!!!!!!!!!!!!!! من داشتم از خجالت میمردم که شوهری دیگه طاقت نیاورد و گفت ممنون از راهنماییتون و اومدیم بیرون بعد که اومدیم بیرون دیدم شوهری میگه این یارو پاک قاطی کرده بود حالیش نبود چی میگه به اون چه ربطی داره از حاملگی تو حرف میزنه خجالت نمیکشه از اتاق خصوصی و بقیه مسائل خودش میگه و کلی هم به حرف های یارو خندیدیم و بعد از این که اومدیم خونه مامانم و بابام و خواهرم اومدن تا کمک کنن بچینیم وسایل رو و قت نشد تا تست کنیم تشک رو که ببینیم برای حاملگی مناسب هست یا نه  تا دیروز که پاشدیم با شوهری رفتیم خونمون …البته اتفاق خاصی رخ نداد فقط یکم رو تخت دراز کشیدیم ببینیم خوبه یا نه .

بعد پاشدیم رفتیم از سعدی لوستر خریدیم برای خواب و پذیرایی برای اشپز خونه هم قبلا خریده بودیم امروزم میخوایم بریم اینه و شمعدان بخریم و خبر دیگه ای هم نیست شاید تا خونمونم بریم و دوباره تشک رو تست کنیم

خواهشا ذهن شما خوانندگان عزیز منحرف نشه چون اصلا از …خبری نبود چون ادم خسته اصلا حال نداره و هم من خسته بودم و هم شوهریم.

دیروز با شوهر جیگرم رفتیم فرش خریدیم خیلی خوشکل البته از این مدل هایی که تو همه خونه ها پیدا میشه نیست اخه معمولا همه از این فرش های ماشینی تو پذیراییشون میندازن اما من فرش گلیم از این مدل فانتزی ها گرفتم اخه هم طرح های قشنگ تری داره هم واقعا تنوع رنگش خیلی زیاد بود و طرح های خیلی متنوعی داشت و بین اون همه طرح و رنگ یکیشو انتخاب کردیم که گل های برجسته داره و از نظر رنگ امیزی خیلی شاده  و یک ترکیب کلی از انواع و اقسام بنفش توش داره  حالا قراره ساعت ۳ بیارن دمه خونمون تحویل بدن.پرده اتاق خوابم هم والانش سه تیکس که رنگاش سفید و بنفش یاسی و بنفش بادمجونی هست زیرشم یه حریره براق خیلی خوشکله روشم گفتم پروانه بخرم بچسبونم که حسابی جینگیلی بشه.مبل هم مدل ال می خوام بخرم اونم رنگش بنفش دسته هاش چرمیه بقیش پارچس دسته هاش مشکیه پارچشم بنفش یاسی با بادمجونیه اونم خوشکل بود کلا خونه ما تمام وسایل هاش اسپرته حالا همه وسایلم رو که چیدم عکساشو میزارم حتما براتون فقط اگه زحمتی نیست بهم یه چند تا ادرس سایت بدید که بتونم عکسامو اپ کنم و بزارم تو وبلاگ ممنون میشم.

فعلا به جز خرید و این چیزا خبر دیگه ای نیست و خیلی داره بهم خوش میگذره و کلی کیف میده خرید کردن.

خوب برم به کارام برسم که سرم خیلی شلوغه.

پریروز پاشدیم دست به جمع رفتیم امین حضور و گاز و یخچال و لباس شویی رو خریدم و دیروزم رفتیم مولوی رو تختی خریدم با حوله و پرده هم برای اشپز خونه سفارش دادم که امروز صبح پردم اماده شد رفتم گرفتم خودم پاییناش سرب گذاشتم که بهتر وایسته فقط پرده اتاق خوابم موند که اونم این قدر مدل های خوشکلی بود واقعا سخت بود انتخابش که قرار شد فردا بریم پرده اتاق خوابم سفارش بدیم.

یخچال هم ساید بای ساید ۲۹ فوت مارک ماب خریدم لباس شویی هم ۶ کیلویی مارک بوسچ خریدم گازم ایرانی خریدم مارک تکنو گاز مدل امپراتور ولی با این که ایرانیه ولی خیلی خوشکل البته همه قطعاتش ایتالیایی هست ولی تو ایران مونتاژ میشه من اول که دیدم فکر کردم خارجیه ولی چون دیدم ایرانیه و خوشم هم اومده قیمتشم نسبت به خارجی ها مناسب تر بود خریدمش همه این وسایلم رنگ سیلور خریدم با شوهری هم رفتیم یه لوستر برای اشپز خونه گرفتیم که اونم سیلوره.

الان چند تا تیکه کوچیک مثل ماکرویو با اتوپرس و جارو برقی و…مونده بخرم.

خلاصه این که خیلی کیف میده که خونم رو تمیز میکنم و وسایلم رو میچینم و با شوهریم همکاری میکنیم خیلی عاشقانس.

رو تختیم هم بنفش بادمجونی خریدم پر از چین و توره ولی من که اگه خودم بودم عمرا پول بالای این چیزا میدادم ولی بابام تفلکی میگه همه چیز در حد توانم تا جایی که میتونم خوب میخرم حتی گاز و این چیزا رفتیم بخریم رنگ سفیدش ۱۰۰هزار تومنی از سیلورش ارزون تر بود ولی بابام گفت چون سیلور دوست داری سیلورم میخرم تفلک اصلا به فکر پولش نبود میگفت فقط بپسند کاری به این چیزا نداشته باش.دستش درد نکنه خدا کنه بتونم یکم از زحمت هاشونو جبران کنم.

یه چیز جالب خونه روبه رویی ما یه عروس داماد اومدن که دیروز وسایل هامونو باهم دیگه اوردن اونا خونشون اون طرف کوچه دقیقا روبه روی  خونه ماست و همون دیشب هم تو کوچمون تو یه خونه عروسی بود داشتن میز صندلی میبردن تو حیاط خونه میچیدن بعد خانومه که مادر داماد بود اومد هم پیش من هم پیش اون یکی عروس داماده که خونه روبه رویی ما هستن گفت شما هم امشب اگه دوست داشتین بیاین یه مراسم کوچک گرفتیم و شما هم چون عروس دامادین و تازه اومدین تو این محل دوست دارم بیاید ماهم تشکر کردیم ولی گفتیم نمیایم اخه کسی رو نمیشناختیم تازه رومونم نمیشد بریم.

امروز عصر هم بازم میرم خونمون قراره از شرکت بیان ساید رو نسب کنن و برم پرده هام رو هم نصب کنم.

خلاصه این که خیلی داره خوش میگذره و کلی خوشحالم که همه چیز داره خوب پیش میره.

خدایا شکرت.خدایا همه جوونهارو خوشبخت کن به ماهم کمک کن تا زندگی خوب و پر از عشقی رو شروع کنیم و تا عمر داریم عاشق هم بمونیم.

دیروز به محض این که خونه رو بهمون تحویل دادن با شوهری رفتیم و کلی مایع جرمگیر و ضد عفونی کننده خریدیم و رفتیم تا خونه رو تمیز کنیم اول از همه رفتیم سراغ اتاق خواب یه قسمت کوچیک از دیواراشو فقط با دستمال نم دار کشیدیم اخه تازه نقاشی کردن فقط کشیدیم که یخورده خاکی چیزی اگه داشت تمیز بشه بعدش خسته شدیم رفتیم سراغ حموم کل دیواراشو با کفشو سابیدیم و شیرارو دوشو تمیز کردیم و با این که زیاد من کار نکردم و کل کارارو شوهری کرد ولی بازم خسته شدیم .

دیشب وقتی داشتیم برمیگشتیم شوهری رفت پیش مدیر ساختمون گفت اگه میشه شماره نظافت چی که میاد پله هارو تمیز میکنه بدید تا من بهش زنگ بزنم اونم گفت که اون فقط گفته پله هارو نظافت میکنم و داخل ساختمون رو تمیز نمیکنم اینم از شانس ما البته فقط اشپز خونش خیلی کار میبره اخه کابینت هارو باید تمیز کنیم خیلی کار داره امروز بریم یه برنامه ای میریزیم براش.

مامان و بابا و خواهرم هم دیشب اومدن تا خونه رو ببینن البته بابام دیده بود چون وقتی میخواستیم قرار داد ببنیدیم بابام با شوهری رفتن تا سر ما کلاه نظران یه وقتی و همون جا بابام خونه رو دید و دیشب مامان و خواهرم میگفتن چقدر خونتون کوچولو و با مزس .مامانم که اصلا به خونه کوچیک عادت نداره چون خونه ای که الان داریم خیلی بزرگتر از خونه ماست البته قدیمه اما باز سازی کردیمش تمیزه مثل خونه نو ساز شده برای همین مامانم میگفت اصلا انگار نمیتونم نفس بکشم منم گفتم عادت میکنی خوب چی کار کنیم ما پامون رو به اندازه گلیم مون دراز کردیم دیگه وگرنه اگر میخواستیم از کسی پول قرض کنیم خونه بهتر از این حرفا گیر میاوردیم ولی من اصلا دوست نداشتم اول زندگی زیر بار قرض بریم تازه همین جوریشم بازم بابام کمکمون کرد تا تونستیم این جارو بگیریم.

واسه پرده هم قرار شد اگه بشه فردا بریم مولوی سفارش بدیم بدوزن.

الان هم که فقط کار اصلی مون شده تمیز کردن خونه انشاا..تا فردا تمومه و وسایلام رو کم کم باید ببرم .

فقط دلم یه خورده از دسته خانواده شوهرم گرفته اخه اصلا یه زنگی بهم نزدن که بگن خونتون چی شد کجا هست کاری چیزی دارین یا ندارین اصلا عین خیالشون نیست البته من که اصلا توقع ندارم اونا از راه به این دوری پاشن بیان این جا کمک ما و اگرم بهم بگه من حتما ازشون تشکر میکنم و میگم خودمون کارهارو انجام میدیم اونا تو این گرما پا نشن بیان اما از این دلخورم که حتی یه زنگ هم نزدن اشکال نداره من سپردم به خدا حالا خدا هم اگه حق با من باشه بالاخره یه روزی ظلمی که اونا بهم کردن رو بهشون ثابت میکنه.

خوب دوستان امیدوارم اخر هفته خوبی داشته باشید به همتون کلی خوش بگذره.

عید همه دوستای گلم مبارک باشه و انشاا…تو این روزها به هر ارزویی دارین برسید و اگر کسی گرفتاری داره حل بشه.

ببخشید که چند وقتیه مطلب جدید ننوشتم اخه گفته بودم که از مرداد ماه سرم خیلی شلوغ میشه اما مشکل اصلی ما خونه بود که خداروشکر حل شد و ما تونستیم یه اپارتمان ۵۰متری رهن کنیم البته با این که ۵۰ متر هست اما خیلی خوب در اوردنش و خوبی که داره هم نزدیک خونه مامانم ایناست یعنی یه ۱۵ دقیقه پیاده فاصله داره تا خونه مامانم اینا یه خوبی دیگه ای هم که داره اینه که تونستیم با یه خورده کمکی که بابام بهمون کرد رهن کامل کنیم و از اجاره خبری نیست این خیلی خوبه.

خونه ما یه خونه کوچولو اما خوشکله که برای یه زندگی دو نفره خوبه و از همه بهتر اینه که وی یو خوبی داره و وقتی میرم تو بالکن تمام تهران دیده میشه چون خونه ما دقیقا کنار بزرگراه امام علی هست وارده کوچه که میشی اپارتمان سوم خونه ماست و برای این که نزدیکه بزرگراه جلو اپارتمانمون خالیه و به همه جا دید داریم  ولی خوب خدارو شکر جای خوبی گیرمون اومد اخه خیلی دنبال خونه گشتیم اما هر جا یه عیبی داشت اما این جا یه خورده فقط پذیراییش کوچولوعه ولی خوبی هاش بیشتر از بدی هاشه .خدارو شکر که زندگی پر از عشقمون داره هر روز بهتر و بهتر میشه و به حق همین روزها انشاا… جوونایی که مشکل دارن برای ازدواجشون خصوصا مسکن که یکی از مشکلات بزرگ هست حل بشه و خوشبخت بشن.

از پس فردا هم بهمون کلید رو تحویل میدن و اون موقع سرم خیلی شلوغ تر میشه و باید برم اونجارو حسابی تمیزش کنم و هنوز تیکه های بزرگ اشپز خونم رو نخریدم و قرار شد بعد از تمیز کردن بریم ۳ راه امین حضور تا وسایل برقی بخرم.

برای ۲۰ هم تاریخ پرو لباس عروسم هست و تو هفته اینده هم قراره بریم کارت عروسی بخریم.

یادش بخیر ۲ سال پیش مثل همچین شبی بود که جشن نامزدی ما بود چقدر زود ۲ سال گذشت و حالا بعد از ۲ سال تو همچین شب هایی داریم خونه مون رو برای زندگی مشترکمون اماده میکنیم و کلا زندگی ما انگار با نیمه شعبان گره خورده اخه ۵ سال پیش هم که شوهری بهم پیشنهاد دوستی که به ازدواج ختم بشه داد دقیقا شب نیمه شعبان بود یادش بخیر.

خوب دوستان گلم اگه من تا چند وقته دیگه مطلب جدید نتونستم بزارم شما به بزرگی خودتون ببخشید باور کنید سرم خیلی شلوغه.

امیدوارم این چند روزه به همتون خوش بگذره.

جمعه پیش هم که ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدیم و از شب قبلش تصمیم داشتیم بریم مجموعه سعد اباد تا اماده شدیم و رفتیم شد ۱۲ حالا رفتیم اونجا شوهری میگه اقا بلیط تمام موزه هاشو بدین اقاهه میگه وقت نمیکند که برین همشو ببینین شوهری گفت تو بده من میرم که اخرم اقاه گفت به خدا نمیتونید برین و ما اخر سر بلیط موزه ظروف با کاخ موزه ملت که خونه تابستونی شاه بود با بلیط موزه سبز که خونه زمستونی شاه بود با موزه اثاره فرشچیان و موزه تسلیحات نظامی رو خریدیم که اخر سر هم نشد موزه سبز و اثار فرشچیان رو بریم و گذاشتیم برای یه وقته دیگه ولی عجب محیط با صفایی هستش قبلا بچه که بودم از طرف مدرسه رفته بودم اما هیچی یادم نبود اما این دفعه با شوهری رفتیم کلی خوش گذشت جای همه دوستان خالی ناهار هم تو رستوران سنتی سعد اباد خوردیم خیلی باحال بود یه اقایی سنتور میزد یکی کمانچه میزد یکی دف میزد یه نفر هم میخوند و اکثر اهنگ هاش قدیمی بود و یه خورده هم عربی خوند کلی کیف داد شوهری میگفت فقط جای یه مشروبش کمه منم با دستم زدم پس کلش گفتم ساکت باش غذاتو بخور اخه بچه پرو هر جا میریم که خوش اب و هواست میگه مشروبش کمه .

بعد از ظهرشم که عموم اینا اومدن خونه ما شبم اینجا خوابیدن مامانم با زن عموم تا ساعت ۵.۳۰ صبح بیدار بودن و یه سره حرف میزدن من به خدا تا حالا جاری هایی به این خوبی ندیدم من خودم با جاری هام اگه خیلی زیاد باهم حرف بزنیم ۱۵ دقیقه بیشتر نمیشه که در طول روز حرف بزنیم اما ماشاا… مامانم و زن عموم خیلی باهم خوبن وقتایی هم که بهم زنگ میزنن کمتر از یک ساعت صحبت نمیکنن والا ما که موندیم تو کاره این ۲ تا جاری.فردا صبحشم که قرار شد بریم بیرون دیدیم هوا گرمه گذاشتیم واسه بعد از ظهر که جای همه خالی رفتیم پارک جنگلی و کلی خوش گذشت این قدر رقصیدیم پسر عموم هی اهنگ های شاد میذاشت تو ماشینش ماهم که جو گیر هی قرش میدادیم و تا یخورده وای میستادیم خستگیمون در بره زن عموم هی مینداختمون وسط میگفت واسه عروسیتون خوبه الان تمرین کنین خلاصه کلی همه با هم رقصیدیم مردم همچین نگاه میکردن بعضی ها هم که خودشون یکم دور تر از ما میرقصیدن خیلی باحال بود .

این پسر عموی ماهم که نقشه های شومی واسه عروسی ما کشیده اخه فهمیده ما عروسیمون تو باغه میگه باغ باید مردوزن قاطی باشن این طوری فایده نداره جدا جدا اگه دیدین من یهو با کل پسر های فامیل ریختیم عروسی رو قاطی کردیم ناراحت نشید من از الان دارم میگم که امادگی داشته باشید شوهری هم گفت من که از خدامه تو بیا بقیش با من

سر نامزدیمون اخه قاطی بود خیلی حال داد سر عروسی داییم هم اخر شب که رفتیم خونه عروس تو پارکینگ بزن برقص کردیم همه زن و مرد قاطی همه هم جو گیر خیلی خوش گذشت جای همه اهلش خالی.

این هفته هم که داریم دست به جمع میریم فشم باغ بابا بزرگ یه خورده از این گرمای هوای تهران دور بشیم یه هوایی بخوریم و برگردیم خیلی خوش میگذره اخه با تمام دایی هام و خاله هام مامان بزرگ و بابابزرگ میریم تقریبا یه ۳۰ نفری میشیم قبلا اونجا مبل نداشت  اما از پارسال مامان بزرگم واسه اونجا مبل خرید و جمعیت ماهم زیاد شد دایی هام بچه دار شدن و زن گرفتن و منو شوهری عقد کردیم واسه همین جامون کوچیک تر شده وقت خواب مهربون تر میخوابیم خیلی خوش میگذره همه با همیم .

چند روز پیش پدر شوهر زنگ زد و گفت برین دنبال خونه باشید  بهم بگین چقدر میخواین واسه خونه جور کنم بفرستم بعدش گفت دارن ۵ شنبه یعنی امروز میرن شمال البته اگه مشکلی پیش نیاد منو شوهری هم رفتیم یه جا دیدیم یه خونه نوساز ۴طبقه همه طبقاتش خالیه تازه کار ساختش تموم شده ۵۰متر بود همه امکانات مثل پارکینگ و اسانسور و این چیزها هم داشت بد نبود قیمتشم با پولی که ماداریم جور در میومد ولی گفتیم بازم بگردیم ببینیم شاید جای بهترم گیرمون بیاد یه جا رفتیم نزدیک خونه ما بود یه خونه ۸۰ متری رو میگفت ۲۰میلیون رهن با ماهی۷۰۰ تومن اجاره همینو که گفت از بنگاه زدیم بیرون اخه خیلی اجارش سنگین بود چه خبره واه واه.

خبر دیگه ای هم که نیست.اخر هفته خوبی داشته باشید.

من تمام نظرات شما عزیزان رو خوندم و بیشترتون گفته بودید مهربونم و دلم پاکه که به نظر اطرافیانم هم همین طوری هستم البته کسانی که منو دفعه اول میبینند فکر میکنن من از اون ادمایی هستم که خودم رو میگیرم و اهل کلاس و این چیزا هستم اما وقتی باهم صحبت میکنیم بهم میگن ظاهرت طوره دیگه ای نشون میده واخلاقت اصلا این طوری نیست.

شوهری که میگه خیلی ادم اقتصادی هستم یعنی یه چیزی که میخوام بخرم دنبال میگردم تا با یه قیمت مناسب و با کیفیت خوب گیر بیارم البته اکثر مردم دنبال کیفیت خوب و قیمت مناسب هستن.

بقیه فامیل هامون بهم میگن ادم باحالی هستم یعنی اصلا از حرف کسی ناراحت نمیشم اگرم ناراحت شدم همون جا به طرف میگم که ناراحت شدم از دستت یا همون جا جوابشو میدم و تو دلم نگه نمیدارم چون به نظرم اگه حرفی تو دل ادم بمونه هی بزرگ و بزرگ تر میشه تا یهو یه جا ادم سر یه مسئله کوچیک دلگیر میشه و مشکل بزرگتر میشه.

خیلی دوست دارم که با فامی ها و دوستام رفت و امد کنم و بگیم بخندیم و کلا این جور جمع هارو دوست دارم.

کل کسانی که با من رابطه دارن چه دوستام چه فامیلامو …میگن ادم پر انرژی هستم مثلا همین چند روز تعطیلی عموم اینا اومده بودن خونمون بعد زن عموم میگفت یه دفعه اومدیم خونتون تو نبودی خونتون این قدر خلوت بود کلا هم من هم شوهری ادم شلوغی هستیم ولی شوهری از من شیطون تره.

از اخلاقای بدم (شایدهم خوب باشه) :

اصلا زیر بار حرف زور نمیرم یعنی به هیچ وجه کوتاه نمیام.

از تبعیض و فرق گذاشتن بین افراد اصلا خوشم نمیاد خصوصا اگه جایی پای حق و حقوق من در میون باشه تا به حقم نرسم راضی نمیشم.

اگر کاری بر خلاف میلم باشه و من راضی نباشم خیلی بهانه میگیرم دوست ندارم اون کار به نتیجه برسه.

از این که یه نفر بخواد بهم امر و نهی کنه اصلا خوشم نمیاد .

اگر یه جنسی رو حلا هرچی که باشه چه لباس چه وسایل خونهو…اگر گرون تر از قیمتی که نرخ بازار هست بخرم این قدر ناراحت میشم که حد نداره .

الان هر چی فکر میکنم دیگه یادم نمیاد که اطرافیانم راجع به من چی میگن.

خوب نظرات بعضی از دوستان یه خورده با بقیه فرق داشت مثلا بیتا جونم گفته بود که یه خورده ولخرجم البته بعضی جاها سرم رو کلاه میزارن و گرون بهم میدن ولی بعضی جاها اگه از یه جنسی خوشم بیاد و چشمم رو بگیره میخرمش مثلا یه ست مانیکور رو باهام  ۲۵۰۰۰حساب کردن البته تقصیر شوهری شد هی گفت خوبه بعد یه جا دیگه دیدیم زده ۱۷۰۰۰و بنده کلی از اعماقم سوختم ولی شما گفته بودی سرویس طلای عروسیم رو گرون برداشتم ولی اگه شما هم بری دنبال طلا بگردی میبینی ارزون هم هست تازه به نظر من ادم هر چقدر پول بالای طلا بده کم هم هست چون روز به روز قیمتش میره بالاتر و شاید روزی برسه که ادم نتونه بخره و اون موقع هست که ادم حسرت میخوره و تو مملکت ما چیزی که گرون شد دیگه ارزون نمیشه همین طوری که اکثر ماها میبینیم که مادر پدر هامون یا مادر و پدر بزرگ هامون میگن قدیم خونه میخردیم ۲میلیون کاش بیشتر میخردیم البته ۲میلیون نسبت به اون زمان خیلی زیاد هم بوده اماالان ۲ میلیون یعنی هیچ پس من دوست دارم تلاش کنم که هم خودم و شوهریم به یه جایی برسیم و لذت ببریم هم برای نسل ایندمون یه سرمایه ای بزاریم البته من خودم همیشه میگم اول خودم و شوهرم بعد بچه هام و دوست دارم همیشه نسل ایندم از من بهتر بشن.

نازی و بهار جونم هم از قیمت لباس عروس تعجب کردن و گفتن خیلی خوب خریدم تازه اینو هم بگم ۵ شنبه که با شوهری رفتیم گفت ۳۸۰ باز بهش گفتیم تخفیف بدین گفت کتشم بهتون میدم با کت ۳۸۰ که هر جا من میرفتم فقط ۴۰ تومن برای کت میگرفت رنگ لباسم هم نباتی انتخاب شد و گفته بودید که ادرس مغازش کجاست که چهار راه مخبرالدوله هست تو یه پاساژه اسمش رو یادم رفته الان اما اسم مغازش پانیذ بود بهار جونم به داداشیت بگو حتما یه سر بره اونجا.

بقیه دوستان هم که ازم تعریف کردن و منو شرمنده کردن .عزیزان خوبی از خودتونه .

از تماااااااااااااام دوستای گلم ممنونم که نظرشون رو گفتند.

کلی مطلب نوشته بودم که بزارم تو وبلاگم اما همش پرید.

فقط خلاصشو بگم که لباس مورد نظر بالاخره انتخاب شد و امروز قراره برای اندازه گیری برم حالا اگه مدلی تو اینترنت گیر اوردم که با لباس من شباهت داشت حتما میزارم براتون ببینید.

یه درخواست هم از تمامی دوستانی که میان وبلاگ و مطالب من رو میخونن دارم که اگر میشه و وقت کردید از تمامی دوستان تقاضا دارم که نظر خودشون رو راجع به اخلاق من و نوشته های من بگن یعنی با توجه به نوشته های من و خاطراتی که براتون تعریف میکنم شما فکر میکنید که من چه شخصیتی دارم ازتون ممنون میشم اگر نظرات خودتون رو بگید.

و همچنین عذر خواهی میکنم از تمام دوستانی که واسم نظر میزارن من نتونستم براشون نظر بزارم تو وبلاگشون چون من هر دفعه اومدم نظر بدم یا سیستمم قاطی کرده یا کد مربوط به نظر برام نیومده البته  هرکسی برام نظر میزاره میرم به وبلاگش و تمام مطالبش رو میخونم اما متاسفانه کم پیش میاد که بتونم منم نظرم رو ثبت کنم اما از این به بعد سعی میکنم بیشتر سر بزنم بهتون.

امیدوارم که تعطیلات به همه دوستان گلم خوش بگذره .

ماهم شکر خدا خوبیم.

اون روز که با مامان رفتم لباس عروس ببینیم بالاخره تونستم یه مدل انتخاب کنم و تازه بیشتر از این تعجب من به خاطر قیمت مناسبشه اخه من وقتی مدلش رو دیدم گفتم این لباس چنده قیمتش بعد اقاهه گفت واسه خرید یا اجاره منم گفتم حالا قیمت ۲تاشو بگین بعد فروشنده گفت راستش ما لباس اصلا کرایه نمیدیم فقط برای فروش ما میدوزیم اخه بدرد ما نمیخوره لباس های کهنه اخه بیشتر عوس ها لباس میدوزن گفتم خوب قیمت فروش رو بگین گفت ۳۸۰هزار تومن.

منو میگین همینو که گفت این قدر خوشحال شدم گفتم خوب تخفیفم داره دیگه گفت اره ۳۵۰بدین شما .بعد منم تا دیدم این طوریه گفتم باید با شوهرم بیام اونم این مدلتون رو ببینه گفت باشه مشکلی نداره گفتم بازم تخفیف داره یا نه گفت شما بیاین پای فاکتور برسیم من بازم بهتون تخفیف میدم من این قدر خوشحال شدم اخه من از مدل پارچش خیلی خوشم اومده بود هر جا هم میرفتم دنبال یه لباسی بودم که توش از این مدل پارچه کار کرده باشن یه حریر بود که روش گل داشت بعد رو تمام گل هاش سنگ دوزی شده بود  البته نه سرتاسر لباس ها بعضی جاهاش کا کرده بودن خلاصه کلی خوشحال شدم اخه جای دیگه که رفتم همون مدل رو برای اجاره میگفتن ۴۵۰ البته یه قیمتی میندازن برای خودشون هر مغازه ای که میری یه قیمتی میگه منم تازه از همه جالب تر اگر مغازه ای ۲تا فروشنده داشته باشه یکی شون که قیمت بده اون یکی دیگه قیمت نمیده چون نمیدونه اون یکی چه قیمتی گفته هر کدوم یه قیمتی میگن منم تا دیدم این جا از همه قیمتش مناسبه زودی به اقاهه گفتم میشه از مدلش عکس بگیرم به شوهرم نشون بدم اونم گفت اشکالی نداره منم زودی عکس گرفتم البته زیاد واضح نیست. نشون شوهری دادم اونم خوشش اومد حالا قرار شد بریم ۵ شنبه فاکتور کنیم تازه گفت ۱ماه تحویلت میدم خلاصه این که خیلی لباس مناسبی گیرم اومد نه ساده سادس نه خیلی چین دار و پفیه کنارشم تو ژرنالش پاپیون زده بود اما گفت اگر بخوای برات گلم میتونم بزنم به جای پاپیونش حالا تا ۵شنبه بریم ببینیم چی میشه.به جای شنلم قرار شد کت بدوزه واسم اخه کت راحت تره فقط عیبی که داره موهام دیده میشه که البته اونم مشکلی نیست به قول مامانم میگه تور رو سرته دیگه موهات دیده نمیشه زیاد شوهریمم میگه هر طوری راحتی و هر چیزی بیشتر دوست داری بگیر.فداش بشم.

اینم از لباسم حالا تو اینترنت دنبال مدلش میگردم اگه گیرم اومد حتما تو وبلاگ میزارم ببینید.رنگشم گفتم خامه ای باشه بهتره اخه الان هر جا میرفتم میگفتن لباس عروس رو دیگه زیاد سفید نمیخرن بیشتر شیری با خامه ای با شکلاتی مد شده منم خامه ای بیشتر بهم میاد.

۵شنبه گذشته هم با شوهری رفته بودیم یافت اباد که مدل مبل و سرویس چوب و نهار خوری و این چیزارو ببینیم اما ادم بیشتر گیج میشه میره این مراکز خرید اخه بیشتر مدل هاش از نظر من خوشکل بودن و انتخاب خیلی سخت میشه تازه مدل هایی هم که ما خوشمون میومد تقریبا تو یه رنج قیمت بود واسه همین انتخابم سخت تر میشه خصوصا ما که مبل راحتی میخوایم خیلی تنوعش زیاده.

سرویس خواب و سرویس ناهار خوری های جدید هم خیلی خوشکل همشون اسپرتن و رنگ هایی دارن که با مشکی ست کردن مثلا ناهار خوریی که ما دیدیم هم صندلی و هم میزش چرمی بود و رنگ هاشم مثلا مشکی با نارجی باهم بود یا مشکی با قرمز یا مشکی با صورتی و…ولی خیلی خوشکل بودن .

تنها مشکلی که داریم سر خونس اخه چند وقت پیش ها رفته بودیم بنگاه ببینیم خونه با این پول هایی که ما داریم گیر میاد یا نه اقاهه گفت یکم بگردی گیر میا اخه ما میخوایم تا ۱۲ میلیون پول بدیم حدودا ماهی ۲۰۰تومن هم اجاره که بنگاهیه گفت باید یکم اجاره بیشتر بدین یه جای ۴۰ یا ۵۰ متری گیرتون میاد حالا هنوز جایی نرفتیم بگردیم فقط یه جا رفتیم پرسیدیم خلاصه این که برای ما دعا کنید تابتونیم یه خونه نقلی گیر بیاریم تا بعد از عید که پدر شوهر قول داد تو سال دیگه برامون خونه بخره.

خبر دیگه هم نیست.فعلا

خلاصه این چند وقته حسابی درگیر کارم خدا بخیر کنه ماه دیگرو که کلی از کارا میفته برا اون ماه دنبال خونه باید گردیم دنبال مبل و این چیزا تازه من هنوز وسایل بزرگ خونمو نخریدم گذاشتم برا ماه دیگه پس خدایا بهم قدرت بده که از پس این کارا بر بیام اخه واقعا استرس دارم تازه میفهمم که بیچاره عروس دامادایی که ما میرفتیم عروسیشون و خوش میگذروندیم چقدر قبل از عروسیشون دنگ و فنگ داشتن برای مراسمشون.

الانم می خوام برم یه مغازه لباس عروس فروشی نزدیک خونمونه برم مدل هاشو ببینم.

پس فعلا

این چند وقت برای این که خیلی سرم شلوغ و کارای جور واجور دارم کمتر تونستم بیام و مطلب جدید بزارم برای همین از همتون معذرت می خوام.

دیشب با شوهری رفته بودیم خونه عمو جونم برای گرفتن پولامون اخه ما یه مقدار پول داده بودیم دست عموم و اونم بهمون سودشو میداد البته پیشنهاد خود عموم بود که ما قبول کردیم و خدا خیرش بده نزدیک ۱.۵میلیون سود پول ما شد و همین که ما بهش گفتیم اگه میشه پول مارو بدیدتفلکی تمام حساب کتاباشو کردو ۱.۵میلیون بهمون سود داد اونم به صورت نقدی واقعا ممنونم از عمو جونم که این قدر هوای مارو داره یعنی هم عمو هام هم دایی هام و از همه مهمتر بابام خیلی هوامونو داره.

وقتی که داشتیم میرفتیم خونه عموم مامانم داشت شبکه فارسی ۱رو میدید و وقتی از خونه خارج شدم و وارد حیات شدم دیدم از خونه تمام همسایه ها صدای شبکه فارسی ۱ میاد خیلی جالب بود من فکر نمیکردم که این قدر طرفدار داشته باشه این شبکه تا این که به خونه عموم رسیدیدم و دیدم اونا هم همین شبکه رو دارن نگاه میکنن اما وقتی که رسیدیم خونه عموم هنوز عموم نیومده بود خونه و یه ۱۰دقیقه ای نشستیم تا اومد و همین که در خونه رو باز کرد یهو گفت اه باز شما رو این شبکه هستین اصلا من دیگه حذف میکنم این کانال رو اعصابمو خورد کردین و ما این قدر بهش خندیدم که نگو و من متوجه شدم زن عمو من هم مثل مامانم از ساعت ۷ شب تا ۱۱ یک سره پای همین شبکس و پی بردم که واقعا این شبکه خیلی طرفدار داره.

بعد از اون پسر عموم برامون سنتور زد واقعا قشنگ میزنه الان نزدیک ۶ماهه که میره کلاس اما واقعا قشنگ میزد و من کلی کیف کردم البته من خودمم گیتار میزنم البته زیاد بلد نیستم ولی از سنتور بیشتر خوشم اومد واقعا ادم رو احساساتی میکنه.

دیروز ناهار هم دایی جونم با بچه هاش و مامان بزرگم اومدن خونمون این قدر این بچه هاش ماشاا.. شیطون هستن که نگو منو که واقعا دیونه میکنن اخه این چند روز تعطیلیه که گذشت دست جمعی رفته بودیم فشم باغ بابا بزرگ اخه الان دیگه اونجا فصل البالو و گیلاس با توت هست برا همین دیگه دست به جمع پاشدیم رفتیم البته همیشه تابستونا هر هفته ما جامون پنجشنبه جمعه ها اونجاست خیلی خوش میگذره خلاصه این هفته رفتیم اونجا و نشسته بودیم تو خونه یکدفعه دیدیم یک تیکه ذغال پرت شد تو و شانس اوردیم که فقط رو فرش نیفتاد افتاد رو سنگ ها و به کسی نخورد این ۲تا بچه شیطون ذغال رو با انبر برداشته بودن و انداختن تو و داییم این قدر دعواشون کرد و اونا هم پروتر از این حرفان جواب داییمو میدادن  و میگفتن مورچه تو خونه بود میخواستیم بسوزونیمش اخه خیلی شرن دیروز مامانم بعد از رفتن اونا متوجه تغیر دکوراسیون خونمون شد.

مادر بزرگ جاری بزرگم هم فوت کرد من هم بهش زنگ زدم و تسلیت گفتم و ۵ شنبنه هفته پیش جاری کوچیکه و برادر شوهرم هم از مکه اومدن و من به اونا هم زنگ زدم اما هیچ خبر خاصی نبود که بحث بر انگیز باشه بخوام واستون تعریف کنم.

بابا جونم هم ۵شنبه هفته پیش از ترکیه اومد و سوغاتی واسم شلوار لی با تی شرت اورد و گفت میخواستم رو تختی بخرم ترسیدم بخرم نپسندین و حالا می خوام تو مرداد ماه با مامانت و خواهرت برم اون موقع مامانت هست برات میخریم منم گفتم همینایی هم که خریدی اوردی خیلی عالیه دستت درد نکنه اما خدایی شلوار لی هاش خیلی خوب بود بابام میگفت هر کدوم رو ۱۰ لیر خریدم که به پول ما میشه ۶۵۰۰خیلی قیمتاش عالی بود این جا قیمت کردم میگفتن ۳۰هزار تومن برای شوهری هم یه شلوار لی خوشکلی خریده کلی خوشش اومد ازش. نفری ۲تا شلوار با ۳تا تی شرت اورده میگفت بیشتر از اینم نمیتونستم بیارم اخه سر مرز میگیرن واسه بقیه فامیل هم یکی یدونه تی شرت اورده.اما کلی بهش خوش گذشته بود واسه همین برای مرداد هتل رزرو کرد تا با مامانم اینا برن البته اگه مشکلی پیش نیاد.

برای فردا هم شوهری مرخصی گرفته که بریم لباس عروس ببینیم و قیمت  کنیم ببین تو چه حدودی هستن اخه هنوز نرفتم ببینم تو چه قیمت هایی هست.

فعلا خبر دیگه ای نیست.

همچنین روز مرد بر شوهر عزیز خودم هم مبارک.دوست دارم عزیزم.

این چند روز اصلا حوصله نوشتن نداشتم اما امروز بهترم گفتم بیام ببینم چه خبره.

خیلی دلم واسه بابام تنگ شده اخه تاحالا این قدر ازم دور نبوده و همیشه هر جا میرفتیم باهم بودیم البته من که روزی ۲بار زنگ میزنم به بابام یه بار صبح یه بار هم عصر البته در حدود دو سه دقیقه بیشتر حرف نمیزنیم اخه خیلی میشه پول قبض گوشیم.

داشتم دیشب وقت خواب فکر میکردم به این که چقدر خسته ادم یکی از عزیزانشو از دست بده اخه من که بابام میدونم کجا رفته و خیالم راحته که جاش خوبه و بعد از چند روز برمیگرده این قدر دوریش برام سخته چه برسه به این که خدایی نکرده بعد از ۱۲۰سال بخوام از دستشون بدم وقتی که بهش فکر میکنم اذیتم میکنه ولی شنیدم که همین که ادم از دنیا میره دل اطرافیانش انگار سنگ میشه و کم کم فراموشش میکنن ولی خوب کار دیگه ای هم نمیشه کرد ادمیزاد همین طوریه خیلی زود به همه چیز عادت میکنه چه بخوایم چه نخوایم همه میرن پس ما ادم ها هستیم که باید خودمون رو با شرایط وفق بدیم.

خوب از تمام این حرف ها بگذریم .

دیروز با شوهری از زندگی اینده و بچه دار شدن حرف میزدیم و این که قراره کمتر از ۳ ماه دیگه بریم سر خونه زندگی خودمون و شاید زندگشمون یه مقدار سخت بشه چون الان ما خونه پدر من داریم زندگی میکنیم و تمام خرج خوراک با بابای منه و اصلا فکر اجاره خونه نیستیم اما بریم سر زندگی خودمون همه این چیزا میفته گردن خودمون البته پدر من که همیشه پشتمون هست پدر شوهری هم تا جایی که بتونه کمکمون میکنه اما بازم  زندگی خیلی مشکل داره و این که ما باید صبورتر باشیم تا بتونیم با شرایط جدیدمون کنار بیایم و بتونیم پیشرفت کنیم.

اما الان که فکر میکنم میبینم هنوز خیلی از کارها هست که من بلد نیستم مثلا تازه همین دیشب بود که برای اولین بار هندوانه قاچ کردم اونم به چه شکل فجیهی مثلا هندونه قاچ کردن شاید ساده ترین کار باشه اما من تا حالا این کارو نکرده بودم حالا چه برسه به بقیه کارای خونه اونم با این پوست حساسی که من دارم به تمام مایه های ظرف شویی حساسیت دارم به خاک حساسیت دارم پس گردگیری هم نمیتونم بکنم پس باید به پوستم بگم که سوسول بازی از خودت در نیار باید به این کارا حداقل تازمانی که وضع مالیمون خوب بشه و خدمت کار بتونیم بگیریم باید عادت کنی البته شایدم نشه تا اخر عمر خدمت کار بگیریم اخه تو ایران بیشتر خانوم ها خونه دارن اگرهم بیرون شاغل باشن بازم کارهای خونه گردنشونه پس این جاست که مردای ایرانی باید به زن هاشون افتخار کنن اخه وقتی فیلم هایی که از شبکه فارسی ۱ پخش میشه رو میبینم وقتی که مردهاشون ازدواج میکنن همراه با زنشون یه خدمت کارم میگیرن میبینم که واقعا زن های ایرانی خیلی فداکارن که هم کار خونه انجام میدن هم بچه داری میکنن هم بیرون کار میکنن و هم بعضی هاشون همراه تمام اینا درس هم میخونن پس واقعا که خیلی ما زن ها چقدر ماهیم.

چند روز پیشم مامانم مرغ از فریز در اورد و برای غذا میخواست خوردشون کنه من گفتم مامان بده من خورد میکنم اما هنوز دو سه تیکه ای بیشتر خورد نکرده بودم که دستمو بریدم همچینم خون میومد که انگار چقدر بریده بود هی میشستمش باز هنوز نشسته دستم پر خون میشد .مامان تفلکی باز بقیشو خودش انجام داد البته من خوبی های زیادی هم دارم ها مثلا اگه تمام وسایلی که میخوایم باهاش غذا درست کنیم اماده باشه و شسته شده باشه دست پخته خیلی خوبی دارم اینو خودم نمیگم ها اینو هر کسی که دست پخت منو خورده میگه من استعداد زیادی تو اشپزی دارم .

از گرد گیری خونه متنفرم از این که هر روز صبح ادم باید رو تخیتیشو مرتب کنه خوشم نمیاد از ظرف شستنم خوشم نمیاد فقط اشپزی دوست دارم و این که لباس هارو بریزم تو ماشین لباس شویی برام بشوره و جارو برقی کشیدنم دوست دارم تغیر دکوراسیون خونه رو هم خیلی دوست دارم البته همراه با شوهری البته شوهری خیلی ماهه همشیه همراهم بوده خیلی دوسش دارم.

وای اینو داشت یادم میرفت بگم دیروز شوهری تو خیابون بهار کار داشت رفته بود دم مغازه یکی از دوستاش بعد گفت یک دفعه دیدیم صدای شلیک تیر میاد میگفت همه ریختن بیرون از مغازه هاشون دیدیم یه پراید با سرعت داره میره یه ماشین پلیس هم با چند تا موتور پلیسم دنبالشن با سرعت میرفتن بعد هی به پراید شلیک میکردن شوهری میگفت شانس اوردم که موقع خداحافظی دوستم یهو یه چیزی یادش اومد که بهم بگه یخورده طول کشید دیر تر رفتم بیرون از مغازش وگرنه اگه زودتر میرفتم بیرون از مغازش وسط تیر اندازی ها گیر میکردم .منو میگین این قدر ترسیده بودم وقتی تعریف میکرد خدا بهش رحم کرده.شوهری میگفت فکر کنم هر زنه حامله ای که اومده بود اونجا برای خرید سیسمونی فکر کنم بچشو سقط کرد .تفلکی اونایی که خامله بودن حسابی ترسیدن.

خوب خبر دیگه ای هم دیگه ندارم تا بعد بای.

امروز با شوهری رفتیم بازار و بنده بالاخره سرویس عروسیم رو خریدماز این مدل هایی خریدم که وقتی گردنت میکنی حالت لخته و اصلا شق نیست رنگشم ۲ رنگس و از وسط کلا نصفش زرده نصفه دیگش سفیده.شوهری میگفت ادم سمت چپت باشه بعد بیاد سمت راستت وایسته فکر میکنه گردنبندتو عوض کردی.

بعد که خریدیم اومدیم خونه بابام به شوهری گفت باز این دختر ما چقدر گردوند تورو تا یه چیز بخره که به قول خودش مدلش با بقیه مدل ها فرق کنه.ولی من تو مغازه دومی که رفتیم این سرویس طلارو که دیدم خوشم اومد و با شوهری رفتیم چند جا قیمت کردیم و اخرم برگشتیم و خریدیمش.

شد ۲میلیون و ۸۵۰۰هزار اما مدلش یه طوریه که انگار بیشتر میخوره بهش اخه برقم میزنه همچین تو چشم میاد با این که یدونه نگین هم نداره همش کنده کاریه گفتم بدون نگین بخرم که خواستم عوض کنم یا این که خدایی نکرده مشکلی پیش اومد خواستیم بفروشیمش ضرر نکنیم زیاد .

راستی بابا جونم فردا داره میره ترکیه از الان کلی دلم واسش تنگ شده البته قبلا هم یک بار رفته بود ترکیه اما با تور رفته بود اما این دفعه خودش تنهایی داره میره واسه همین کلی دل شوره دارم که نکنه خدایی نکرده زبونم لال بلایی سرش بیاد تازه این دفعه سفرش طولانی تره و چون خودش داره میره می خواد تمام شهرهاشو بره بگرده اما با تور رفته بود ۵ روزه رفت و برگشت تازه دفعه پیش با هواپیما رفت اما این دفعه با ماشین داره میره خیلی نگرانشم.مامانم تفلکی هم چهرش معلومه که ناراحته و دلش می خواست با بابام بره اما به خاطر ما بچه ها نرفت گفت باید یکی باشه مراقبتون باشه .

خوب حالا بزارین از خواهر شوهر بگم که بالاخره یه خبرهایی شد و خواهر شوهر ما در استانه ازدواج قرار گرفت البته هنوز قطعی نشده اخه پسره یکم مشکل داشت البته مشکل جسمی که اصلا به چشم نمیاد و ظاهری نیست ولی خطرناکه واسه همین هنوز جواب ندادن اما هیچ کس از پسره خوشش نیومد نه پدر شوهر و مادر شوهرم نه شوهرم و برادر شوهرام و نه من البته من و شوهری دامادو ندیدیم عکسش رو دیدیم اما خانواده پسر رو که دیدیم از نظر خونه زندگی بد نبودن اما از نظر فرهنگی زیاد من خوشم نیومد اما خواهر شوهرم که خیلی از پسره تعریف میکردانگار که کشته مردش شده بود هی طرفداری میکرد ازش هی ما عیب های پسرو که میگفتیم اون هی میگفت به نظره من این چیزها عیب نیست اخر سر هم به این نتیجه رسیدیم که نظر اصلی رو خود خواهر شوهرم بده اخه قراره اون با پسره زندگی کنه نه ما واسه همین فعلا جواب ندادن تا یکم زمان بگذره ببینیم چی میشه اما با خانواده شوهری که رفته بودیم تالار عروسی مارو ببینیم یهو مادر شوهرم گفت کاش عروسی پسرم و دامادم باهم دیگه تو یه شب همین جا می بود۱۰۰۰تا مهمون دعوت میکردیم شلوغ و مفصل میشد منم گفتم شما هم داماد دار اگه شدید هر جا که دامادتون گفت باید عروسی باشه مثل من که هر جا شما گفتید اومدم و دارم عروسی میگیرم و مادر شوهر هیچی دیگه بهم نگفت چون میدونست حق با منه.این از خواهر شوهر.

جاری عزیز بنده هم که حامله بودن و تا تهران نمیتونستن واسه عروسی ما بیان و گفته بودن اگه عروسی تهران باشه من نمیام حالا با این وضعیت حاملگی شون پاشدن با شوهر جانشون رفتن مکه و ما وقتی که منزل پدر شوهر بودیم و منزل پدر شوهر با خونه برادر شوهر ها یک ساعت راه بیشتر نیست با این حال جاری …بنده به جای این که بیاد و از ما و فامیل های شوهرش خداحافظی کنه همش منزل مامان جونشون بود و توقع داشت ما بریم دیدنش البته شوهری که اول می خواست بره دیدنشون و گفت به خاطر زن داداشم نمیرم فقط برای دیدن داداشم می خواهم برم که با صحبت هایی که بنده باهاشون داشتم به این نتیجه رسید که اصلا دیدنشون نره اخه جاری بنده واقعا فرد از دماغ فیل افتاده ای هست و بعد از این که متوجه شد ما به دیدنشون نمیریم به خونه پدر شوهر زنگ زد وبا ما خداحافظی کرد در صورتی که باید به خود ما زنگ میزد و خداحافظی میکرد اما با این حال ما کوتاه اومدیم و گفتیم اشکالی نداره دستش درد نکنه اما وقتی که به جاریم گفتم که این جا فامیل ها منتظرتون بودن که بیاین خداحافظی کنین و ببیننتون دیدم میگه فامیل ها دیگه کین؟ منم گفتم فامیل های شوهرت دیگه و دیدم با حالت مسخره کردن خندیدمنم موضوع رو به مادر شوهر عزیز گفتم اخه مادر بزرگ جان ناراحت بودن که چرا نوشون داره برای باره اول میره مکه نرفته از مامان بزرگش خداحافظی کنه منم به مادر شوهر گفتم که عروستون گفته فامیل ها دیگه کین و اصلا فامیل های شوهر ش رو ادم حساب نمیکنه و این در حالیه که سفر مکه با هزینه پدر شوهره بنده هست و به قول خودشون هدیه عروسیشون بوده و به جز این سرویس طلا هم که به جاریم دادن گفتن اینم هدیه عروسی بوده و خونه بهشون دادن گفتن واسه این که راحت باشن و بعد از چند ماه ماشین خرید ما فهمیدیم که قسطی خریده و تمام قسط هاشو پدر شوهر بنده میده اما سر ما که رسید تمام مال و اموال پدر شوهر رو هاپ هاپ بقیه خورده بودن و حسرت این چیزها واسه من موند مثل امروز که شوهرم سرویس طلامو با پول خودش خرید و باید خونه مستجری بشینم خبری هم از مکه و ماشین نیست من که گفتم به خانواده شوهرم که من ازتون راضی نیستم و کاری هم ندارم که بین پسراتون فرق گذاشتید  چون به من ربطی نداره اما فرقی که بین عروس هاتون میزارید به من ربط داره  شما بایدمنو راضی نگه دارین اما فقط شما به فکر ۲تا عروس بزرگتر خودتون هستید.

تازه پولی هم که واسه رزرو ارایشگاه و فیلمبردار دادیم همشو خود شوهریم داد و این در صورتیه که اصلا برادر شوهرم سر عروسیش اصلا متوجه نشدچقدر پول فیلمبردار شده برای اینکه ایشون با زنش رفتن فقط کارهای فیلمبردارو دیدین و پسندیدن و تمام هزینه هاشو پدر شوهر بنده پرداخت کرد اما ما…

خدایا خودت از درد دلم با خبری اگه حق با منه منو به حقم برسون .

خوب از این حرف ها بگذریم حال و احوال دوستای وبلاگیه خودم چطوره؟

یه لیسته بلند بالا نوشتم که بابام میره واسم از ترکیه بیاره اخه شنیدم لباس های ترک با روتختی هاش خیلی خوبه تازه هی یادم میاد که چیا لازم دارم هی مینوسم تو لیستم بابام هم میگه بی خودی لیست ننویس من فقط میخوام برم اونجا بگردم هیچی واستون نمیخرم البته من که میدونم بابام واسه این که من هی لیستمو بیشترش نکنم این حرف رو میزنه تازه لیست من دقیقه هم سایز رو نوشتم هم مدلشو هم واسه خودم هم واسه شوهریم.

فردا هم وقت ازمایش دارم میخوام برم ازمایش تیروئید بدم اخه کف دستام عرق میکنه پرسیدم از چند نفر گفتن ازمایش تیروئید بده شاید کم کاری تیروئید داشته باشی اخه یه کوچولو هم تپل هستم واسه همین فردا میرم بیمارستان بهم وقت داده بودن واسه فردا ولی این قدر از خون دادن میترسم.

اهان راستی یه چیزی یادم رفت بگم.بعضی از دوستان فکر میکنن که شوهری بنده شمالیه اما باید بگم که سخت در اشتباهید شهر شوهری بنده شهر خیام هست حالا اگه گفتید خیام ماله کجاست؟

برادر شوهرهای بنده هم در شهر امام رضا زندگی میکنن و بنده هم در تهران ساکن هستم هم متولد تهرانم هم بزرگ شده تهرانم مادر بنده هم تهرانیه اما پدرم هم ماله شهر خیامه.

این موضوع رو گفتم که دوستان خیالشون راحت بشه که من شمالی نیستم اما علاقه زیادی به شمال دارم خصوصا شهر های نمک ابرود.لاهیجان.چمخاله.رامسر.

بیشتر شهرهای شمال یعنی فکر کنم همشو رفته باشم اخه سالی حداقل ۵بار میریم شمال.

خبر دیگه ای فعلا ندارم

خیلی وقت بود مطلب ننوشته بودم یعنی راستش وقت نکردم اخه هم مسافرت بودم بعدم که برگشتم یه خورده کارداشتم تا الان وقت گیر اوردم بیام.

خوب بزارین بگم وقتی رفتم خونه شوهری اینا چه کارا کردم البته این دفعه کلی اتفاق افتاد که همشونو میگم.

خوب اول از همه بزارید از تالار عروسیمون بگم که واقعا محشر بود خیلی باکلاس بود از همه مهمتر این که بزرگ بود یعنی همون اول که دیدمش کلی خوشم اومد یه باغ بزرگ با ۵تا اب نما از همه خوشکل تر و جالب تر واسم این بود که تابلویی که اسم تالارو نوشته بودن از همه جاش اب میریخت پایین اخه یه صخره بزرگه بعد تابلویی که اسم تالار روش نوشتس رو زدن بالای صخره بعد از صخره هم اب میریزه پایین بعد وارده یه حوض پایینش میشه البته ۲تا تابلو داره این تو باغشه یکی دیگه هم جلو دره که سادس و جلو درشو همشو چراغونی کردن ۲تا در ورودی جداگانه داره که کلا فضای زنونه با مردونه جداگونه میشه هم باغش هم تالارش و خوبی که داره دیگه خانوم ها هم راحتن چه تو باغ چه سالن بعد بالای درهای ورودیش مثل یه کلاه درست کردن خیلی بامزس وقتی هم میخوای وارد بشی مثل یه پل درست کردن تو قسمت مردونش ۲ تا فواره داره تو زنونش هم یه خوض و فواره داره که شکل قلبه یکی هم کناره اتاق عقد درست کردن باز مثل صخرس بالاش رو دیواراشم ۲تا دلفین برجستس خیلی خوشکل بود تمام دیوارهای باغشم حالت کوزه ای که نصفیش تو دیواره نصفیش زده بیرون درست کردن که توش چراغ داره همش روشن می شد ۵ تا پرژکتور هم تو فضای باغش روشن میشه تو باغش تخت زدن که قرار شد برامون چند تا میز هم بزارن سماور و قلیون بزارن که مردهاحسابی حال کنن بعد گفتیم از جلو دره ورودی باغ تا ورودی سالن برامون یه حالت زنجیری شکل بادکنک بزنن تا ورودی سالن بعد بالای در هم یه طاق بزنن  برای ورودی عروس داماد باشه بعد تو راهشم گل بریزن به نظرم خوشکل میشه.

تو سالنشم سقف کاذبه هم تو مردونه هم زنونه بعد نورش دو رنگه بینش لوستر هم داره بعد یه سن بزرگ واسه جایگاه عروس داماد و رقص داره که دوره سنشم واسمون گل میزنن پشت صندلی عروس دامادم یه پرده بزرگ میخوره بالا سرمون یه طاق زدن میز هاشم ۱۲ نفره چیده شده مدل صندلی هاش کوتاه با یه پشتی کوتاه همشم رنگ نارنجیه خوشکل بود بعد تمام دورش از این شیشه های ابی رنگه بعد پشته شیشه ها از این دستگاهاس که انگار اکواریومه وقتی تو سالن نشستی انگاری وسط دریایی میزهاشم روش روکش های تور و ساتن داشت که یه قسمتهاشو جمع کرده بودن چین داده بودن پاپون زده بودن خدایی خیلی خوشکل بودمن که خیلی  پسندیدم تازه هر جا هم که میرفتیم واسه عکاسی که رزرو کنیم و میگفتیم میخوایم بریم باغ عکس بگیریم میپرسیدن کجا سالن عروسیتونه بعد اسم سالن رو  که میگفتیم میگفت همه عروس دامادهای ما میگن ما دوست داریم بریم اونجا عکس بگیریم بعد شما مراسمتون همون جاست باز می خواین برین یه جای دیگه عکس بگیرین که ما هم تصمیم گرفتیم چند ساعت زودتر از مهمون ها بریم عکس هامونو همون جا بگیریم.

از همه خوشکل تر سالن وی ای پی بود که دقیقا زیر یا ابشار ساخته بودن و طبقه ۲ بود و یه بالکن هم جلوش ساخته بودن و میز صندلی چیده بودن خیلی قشنگ بود.

از سالن زنونه هم ورودی داره برای فضای بازی بچه ها که تاپ و سرسره و چرخ و فلک و این چیزها گذاشتن.

دیگه مراسم اتیش بازی و این چیزها هم داریم من که خیلی خوشم اومد خدایی هر جا سالن دیدم تو تهران به خوشکلی این جا نبود تقریبا ۷ کیلیومتر باید بری به سمت شمال شهر شوهری اینا فضاش مثل اوشان فشم تهران میمونه همون طوری همش باغ تالار و رستوران اینا کناره همه خیلی هم خوش اب و هواست.

واسه ساعت تالار هم از ساعت ۶ تا ۱۲ فعلا رزرو کردیم اما مدیرش گفت تا هر وقت خواستین ما براتو برنامه اجرا میکنیم واسه همینم قرار شد بزنیم تو کارتمون از ساعت ۷ یا ۸ تا هر وقت خوش بگذره که این طوری اگه مراسم مون طول کشید صدای مهمونا در نیاد و از ساعت ۶ هم اتاق عقد داریم که قرار شد یه حاج اقارو الکی بیاریم واسمون خطبه عقد دوباه بخونه فقط واسه فیلم و بعدشم کادو و بعدم که مهمونا اومدن بزن برقص.

۵۰ تا مدل سفره عقد داشت ۴۰ تا مدل میوه ارایی و سبزی ارایی که گفتش بازم تا زمان مراسم ما مدل های دیگه هم میارن واسه همین گفت ۳ روز مونده بیا سفره عقدتو انتخاب کن.

دیگه عکاسی هم که رزرو کردیم و فعلا ۵۰۰تومن ازمون گرفت و حساب که کردیم ۱۵۰۰ عکاسی و فیلم برداریمون میشه البته برسیم پای حساب کتابش بیشتر میشه خدا بهمون رحم کنه.

ارایشگاهم رزرو کردم که با پاتختی گفت میشه ۵۵۰ البته قیمتش بازم نسبت به شهرستان زیاد بود البته کلاس کارش بالا بود تمام مدل های عروس هاشو رو شاسی زده بود کلا ارایشگاش خوشکل بود البته بگم که تمام این جاهارو خوده خانواده شوهرم معرفی کردن بهم و گفتن این جاها هم معروفن و هم کاراشون خوبه حالا انتخاب با خودته هر جارو پسندیدی ما حرفی نداریم بابت قیمتاش که خدایی هم هر جا رفتم و پرسو جو کردم دیدم هم عکاسی که بهم معرفی کردن هم ارایشگاهایی که گفتن واقعا کاراشون خوبه .

ارایشگاهی که رفتم ارایشگره هر ۲ماه یک بار میره دوبی دوره میبینه میاد تو ماه رمضون هم قرار بود بره انتالیا با سوریه تورو تاج جدید بیاره.

از ارایشگره پرسیدم لباس عروس چه مدلی مده گفت یه لباس ساده ساده که یه ذره فقط کار شده باشه اصلا پفی هم نیست بر عکس تنگ هم هست مثل مدل ماهی فقط پایینش  از زیره زانو یه خورده چین خورده.البته هنوز دنبال لباس عروس نرفتم قرار شد لباسم از تهران بخرم ببرم .

ماشین عروسم از یه مدل خوشم اومد که با خاک و کوزه درستش کردن البته شوهری خوشش نیومد گفت حیف ماشین نیست ادم خاکیش کنه البته هنوز مدل ماشین عروس رو انتخاب نکردیم اونارو قرار شد ۴  ۵ روز جلو تر بریم انتخاب کنیم.

الان خیلی خوشحالم که قراره کمتر از ۳ ماه دیگه با کسی که واقعا دوسش داشتم و دارم بریم باهم زیر یک سقف و زندگی مشترک رو شروع کنیم.

خیلی خبر های دیگه هم دارم که مختصر الان میگم باز تو یه فرصت دیگه میام توضیح میدم.

۱.خواهر شوهر بزرگه اینجانب در استانه ازدواج قرار گرفت.

۲.جاری اینجانب با برادر شوهر عزیزم الان در سفر مکه هستن با نی نی تو راهیشون .

بعد میام ماجراهاشو تعریف میکنم.

شوهر عزیزم دوست دارم بیشتر از دیروز کمتر از فردا.

مادر شوهر گلم شما هم اگه گیر الکی بهم ندی دوست دارم.

چون خدا اراده کرد، نماد عشق را در زمین قرار دهد، زن را آفرید و چون خواست هستی، عشق را باور کند، او را مادر قرار داد . مادرم روزت مبارک.

آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل، تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد به مادرم… که مهرش تا ابد در دلم جای دارد.

بند رخت اپارتمانی.میز اتو بزرگ.سماور و قوری استیل.کتری قوری کوچیک.کادروچنگال میوه خوری ۲ دست.سرویس قاشق چنگال واسه دمه دستی.کوشت کوب.تخته گوشت.سینی ۲ تیکه.سرویس اب کش استیل.جای سیب زمینی و پیاز.سرویس بلور ژاپن.اون سرویس بلوری هم که گفته بودم قبلا خریدمش.نایسردایسر.

فکر کنم همینا رو خریدم الان هرچی فکر میکنم یادم نمیاد دیگه همه جنس هایی هم که خریدم خارجیه به جز سماور که ایران شرق خریدم اخه اونم می خواستم مارک پل وان بخرم که فروشنده گفت ایران شرق بهتره و منم خریدمش.همین چند قلم با اونایی که سری پیش خریده بودم شد نزدیک۶ میلیون خدا به داد برسه با بقیه وسایل ها .سرویس بلور هم خیلی گرون بود تازه منم که ۲ دست برداشتم واسه همین زیاد شد .

قرار شد برم مسافرت و وقتی برگشتم بریم وسایل برقی هامو بخرم میگن مرکزش امین حضوره حالا باید بریم ببینیم چه مارکی خوبه بخریم اگه کنوود اصل گیرم بیاد میخرم اخه یه اقاهه میگفت از وقتی ایران تحریم شده هیچ کدوم از این جنس ها اصلی نیست و همش چینی که تحت لیسانس میزنه حالا خدا داند که سر وسایل برقی چه مصیبتی داشته باشم اخه هزار تا مارک هست که هر مغازه ای هم که میری تبلیغ یه مارکی رو میکنه ادم گیج میشه که چی بخره من سر همین خورده ریزها کلی اعصابم خورد شد اخه هرکی یه چیزی میگفت چه برسه به وسایل بزرگترم.

سر گوشت کوب این قدر گشتم تا یه گوشت کوب مدل دار گیرم بیاد اخه هرجا میرفتم از این استیل ها بود که کلی هم قالبش ایراد داشت و کج تولید شده بود تا این که یه جا گیر اوردم که گوشت کوبش لااقل مدلش فرق کنه با بقیه مدل ها .مارک یونیک هست دستش پلاستیک و فلزه خودشم که میکوبی پلاستیک فشردس همین که دیدمش گفتم من اینو میخوام یهو فروشنده خندید گفت چرا این قدر ذوق زده شدی گفتم اخه هر جا رفتم همه گوشت کوب ها مثل هم بود اما این یکی فرق میکنه با بقیه فروشنده هم گفت اره این محکم تره اما با شوهرت دعوات شد نزنی به ملاجش ها خطرناکه بزن وسط مغز سرش این طوری دردش کمتره یه ادم باحالی بود تازه همین که رسیدیم خونه بین اون همه وسایل و چیزهای گرون که کلی پولش رو دادم گوشت کوب ۸۰۰۰تومنی رو زودی نشون شوهری دادم و کلی ذوق میکردم شوهری این قدر بهم خندید و گفت راست میگی من تاحالا این مدلیشو ندیده بودم منم گفتم ماییم دیگه.

اصلا نمیدونم چرا این طوریم از چیزهای خاص خوشم میاد مثلا سر سرویس بلور این قدر گشتم تا یه سرویسی بخرم که شکل خاصی نداشته باشه و بهم ریخته باشه شکلش تا اخر گیر اوردم اصلا از همه چیز که به قول بابام شکل اجق وجق داشته باشه خوشم میاد حالا به بابام گیرداده بودم میگفتم یخچال هرمی شکل میخوام واسم گیر بیارید بابام میگفت تورو خدا دست از سر ما بردار بچه کجا واسه تو این مدلیشو گیر بیارم.

از مدل سرویس خواب زن داییم هم خیلی خوشم اومد اخه اونم شکلش بهم ریخته بود اگه اون مدلی ها گیرم بیاد خیلی خوبه البته سرویس چوب و ست صوتی با فرش با شوهری که باید بخره منم کمکش میکنم تا بخره.

مسافرتم قراره برم شهره شوهری واسه دیدن تالاره و سفارشات لازم واسه تزئین تالار و سفره عقد و این چیزا و رزرو کردن باغ و ارایشگاه و فیلمبردار و …فقط موندم چطوری تحملشون کنم این چند روزی که میرم اونجا اصلا حوصلشون رو ندارم.

تا بعد از مسافرت دیگه مطلب نمیزارم بعد از سفر هم مطالب خانواده شوشو داریم.

عروسی دایی جونم بالاخره به خوشی و کلی خوشحالی و نی نای تموم شد.

کلی رقصیدم هم تنهایی تو زنونه هم با شوهری وقتی مجلس قاطی شد کلی کیف کردیم.تو زنونه که مثلا فکر کنین بین ۲۰۰نفر زنی که بودن ۱۵۰ تا همش وسط بودن و میرقصیدن ۵۰تا دست میزدن من که اصلا نشستم فقط گاهی وامیستادم تا خنک بشم باز شروع به قر دادن میکردم خصوصا وقتی که چراغ هارو خاموش کردن و بخار و نورپردازی بود خیلی هیجانی بود بعد از مراسم هم جلو در سالن یه مراسم اتیش بازی بود که اونم خیلی باحال بود که کت یکی از دوستای داییم سوخت اخه از این ادمای باحال بود اومد بره وسط ابشار اتیش یهو جرقه پرید بهش کتش سوخت حالا جالب این جا بود که همه از کت و شلوار اون خوششون اومده بود اخرم چشم خورد.بعد از مراسم اتیش بازی دنبال عروس راه افتادیم تا بریم خونه عروس و پدر عروس  عروس دامادو دست به دست هم بده و برن سرن خونه زندگیشون که تو راه یه ماشین عروس دیگه هم سروکلش پیدا شد و همه فامیل ها باهم قاطی شدن که دایی بیچاره من دید همه دنبال اون یکی عروس راه افتادن به همه زنگ زد و گفت کجا هستن و ما گشتیم و پیداشون کردیم.

حالا رفتیم خونه عروس و رفتیم پارکینگشون واسه این که خونشون کوچیک تر بود و پارکینگ ها بزرگتر بود از همسایه هاشون خواسته بودن که ماشین هاشونو تو پارکینگ طبقه اول بزارن و فامیل ها برن تو پارکینگ -۱ تا صدا همسایه هارو اذیت نکنه خلاصه همه مردو زن ریختیم تو پارکینگ که من فکر کنم همه فامیل و هرکسی تالار اومده بود خونه عروسم اومده بود اخه هر کسی رو من دیده بودم تو تالاراونجا هم بود خلاصه اول شوهری با یکی از فامیل های دورش که دعوتش کرده بودیم شروع کردن به رقصیدن و قر دادن با عروس داماد هی شوهری به من اشاره میکرد میگفت بیا برقصیم باهم من هی خجالت کشیدم اخه کلی مرد اونجا بود البته زن ها هم میرقصیدن اما من خجالت می کشیدم تا این که دیدم فامیل شوهری دست زنش رو گرفت باهم رقصیدن منم روم باز شد و شروع کردم به قر دادن و همه زن و شوهر های جوون باهم دیگه میرقصیدن و حلقه زدیم دور عروس داماد و یکی از دوستای داییم هی میگفت دست ها بالا ماهم که پایه همه دستامون بالا هی از این ور هی از اون ور میکردیم و دور عروس داماد میچرخیدیم و قر میدادیم و ۲ ساعت اونجا رقصیدیم بعدم که دوباره سوار ماشین هامون شدیم و عروس دامادو بردیم جلو خونشون و گوسفند کشتیم و اسفند دود کردیم و از این چیزها بعدم اومدیم خونه که ساعت ۳.۵صبح بود خسته و کوفته بودیم به زور موهامو بازکرد شوهری و حموم نرفته خوابیدم اما ارایشم هم خیلی قشنگ بود همه ادرس ارایشگاهمو ازم گرفتن واسم یه تاج شکل گل بود رنگ لباسم زده بود گوشه سرم موهامم جمع و باز بود خدایی کارش عالی بود از به بعد میرم پیش همون.

پاتختی هم که رفتیم و بازم قر دادیم شام هم همه دایی ها و خاله ها خودمون رو انداخیم خونه مامانیم هم ناهار هم شام .ناهار که بقیه غذای تالار بود خوردیم بعد مردها اومدن خونه ما بعد از پاتختی دوباره اومدن دنبالمون که خودمون رو چتر کردیم خونه مامانیم و شام هم خوردیم و باز دایی هام عروسی منو شوهری رو سوژه کردن که میخوان چه بلایی سرمون بیارن اخه ما تا الان که حساب کردیم ۶۰۰نفر مهمون داریم دایی هام هم میگفتن پدر زن و مادر زن های ماهم میخوان بیان با این حساب ۷۰۰نفر میشن بدبختی این جاست بیشتر بشن سالنمون دیگه جا نداره اخه ۷۰۰ نفر ظزفیت داره مگه این که بگیم تو باغش واسمون میز صندلی بچینن.

وای موقع اتیش بازیش تمام مردم و ماشین ها تو خیابون وایستاده بودن فقط مراسم مارو میدیدن اخه واقعا محشر بود خدا کنه مراسم اتیش بازی ماهم مثل اینا خوب باشه .ماشین عروسشونم زانتیا سفید بود خوشکل درستش کرده بودن.

من که هم از داییم هم زن داییم قول گرفتم که اونا هم تو مراسم ما حسابی مثل ما پایه باشن و شلوغ کنن که اونا هم گفتن مارو یکی از عضوهای وسط بدون.

تو مرداد هم عروسی همون فامیل شوهری که گفتم حسابی با خانومش قر داد و گفت که ماهم دعوتیم منم کلی خوشحال که یه عروسی دیگه هم داریم.

امروزم رفتم جهیزیه خریدم باز حالا بعدا میگم چی خریدم.

شاید یه سفر هم در پیش داشته باشم هنوز قطعی نشده اما به احتمال ۸۰درصد میرم اگه چند وقتی اپ نکردم ببخشید.

واسه موهام و ارایش صورتم وقت گرفتم خیالم راحت شد اتلیه هم قرار شد نریم اخه این ارایشگاهی که وقت گرفتم خود ارایشگره کارای فتوشاپم انجام میده واقعا کارش محشر بود و بهم گفت اگه دوربین دیجیتال دارین خودتون عکس بگیرین بیار من واست فتوشاپ کار میکنم منم دیدم این طوری بهتره کلی عکس با ژست های مختلف میگیریم میدیم عکس هارو بهش هر کدوم بهتر بود واسمون فتوشاپ کنه اخه هم کارش خوبه هم قیمتش که هر عکسی رو ۵۰۰۰میگیره کار کنه هزینه چاپم ۲۰۰۰میگیره که میشه ۷۰۰۰اما اتلیه رفتم هر عکسی ۲۰۰۰۰میشد اون طوری نمیشد زیاد عکس بگیریم اما این طوری بهتره تازه عکساشم از مال اتلیه قشنگ تر میشه اخه نمونه کاراشونو دیدم کارای ارایشگره قشنگ تر بود اخه شوهرشم فیلمبرداره واسه همین فتوشاپ بلده گاهی اوقات اون کار میکنه.

 لباسم که قبلا خریدم حالا فقط مونده برم حموم.

نظرات رو راجع به حنا بندون خوندم راستش خودم هم زیاد مایل نیستم که حنا بندون بگیرم اونم بیشتر به خاطر اینه که ارایشم تو شب عروسیم معمولی ترنشون میده خودش رو بعدشم فکر میکنم که خرج الکی هستش کم کمش ۱ میلیونی واسه حنا بندون خرج میشه حالا خستگیشو میشه یه کاری کرد که مثلا ۲ روز جلو تر از عروسی گرفت اما خرجشو چی واسه همینم بی خیال حنا بندون شدم و اگه یه وقتی دیدم خانواده شوهرم گیر دادن واسه حنا بندون یه جشن کوچولو خودمونی میگیرم و من بیشتر دوست دارم حنا بندون اصلا نگیرم به جاش فامیل های نزدیک رو ۱۵یا۲۰روز مونده به عروسی بگم بیان خونمون واسه دیدن جهیزیه اخه ما یک هفته مونده به عروسی قراره بریم شهر شوهری اماده بشیم واسه مراسم عروسیمون بعد از عروسی هم حتما میان خونه و جهیزیه رو ببینن دیگه واسه همین اگه من جشن جهیزیه بگیرم بهتره هم راحت تریم دیگه بعد از عروسی راحتیم کسی نیمیاد وسایلم رو ببینه.

زن داییم هم جهیزیه رو اورد تمام وسایلاش سفید بر عکس من که همه وسایلم سیلور یا مشکی هستش. وسایل زن داییم هم قشنگه واسه پرده هم رفتم یه جا دیدم من خیلی خوشم اومد واسه اشپز خونه و اتاق خواب جالب بود حریر سفید بود پر از چین کناراش بلند بود وسطش کوتاه بعد یه پاپیون بزرگ وسطش میخورد رنگ بنفشش خیلی خوشکل بود منم دیدم هم از مدلش خوشم میاد هم پاپیون امسال مد شده دیدین رو ماشین عروس ها هم پاپیون با گل کار میکنن خیلی ناز میشه منم عاشق پاپیونم حالا خونه که بگیریم اندازه پنجره هاشو بگیرم حتما از اون پرده میخرم رنگشم با وسایل پذیرایی که خریدم ست میکنم.

امروزم نرفتیم جهیزیه بخریم گفتیم استراحت کنیم یکم اخه واقعا خسته میشه ادم.

واسه سرویس بلور هم تصمیم گرفتم سرویس کامل نخرم چند تا تیکه بخرم واسه ویترین فقط بچینم مثلا شیرینی خوری با میوه خوری با اجیل خوری ویه جام با لیواناش دیگه چیزه دیگه ای نخرم همین چند تا تیکه رو یه مدل دیدم که کناراش مدل نقره کار شده انگار پایه ظرفه بعد خوده ظرفه روش میخوره پایشم روش نگین خورده خیلی خوشکل بود این چند تا تیکش شد ۱میلیونو ۳۰۰  سایز متوسطش اما واقعا محشر بود .بابام میگه استفادت نمیشه این چیزا فقط دکوره منم گفتم اشکال نداره وقته پاتختیم یا وقتی که نامزد کرده بودیم دعوتمون میکردن این قدر از این چیزا بهمون دادن که نمی خوام همونا رو استفاده میکنم اینا رو هم میخرم واسه دکور حالا می خوام بگردم ببینم قیمت پایین تر گیر میاد یا نه.

اما خدا کنه بتونیم یه خونه خوب اجاره کنیم که لااقل جا داشته باشه بتونم وسایلم رو قشنگ بچینم اخه حیف ادم کلی پول بده بعدش نتونه ازش استفاده کنه .

همین دیگه خبر دیگه ای ندارم فعلا اما فکر کنم تا بعد از عروسی دیگه نیام اپ کنم.

خیلی وقت اپ نکردم چون سرم شلوغ بود الانم یه کوچولو وقت گیر اوردم که اومدم.

۵ شنبه که با مامان اینا رفتیم خارج از شهر که بارون گرفت اونم چه بارونی و همش تو ماشین بودیم.جمعه هم با شوهری رفتیم درکه البته بازم بعد از ناهار چون جمعه ها ناهار معمولا همه دست به جمع خونه مامانیم هستیم.

اخر هفته خوبی بود خوش گذشت.

از شنبه هم شروع کردم به جهیزیه خریدن و میریم میدون شوش چون مرکزش اونجاست و اینارو تا حالا خریدم.

سرویس اشپز خونه ۲۶ تیکه بهاز کالا.سرویس چینی ۱۸ نفره ۴گوش دسینی.سرویس ارکوپال ۶نفره ۴گوش دسینی.سرویس کارد اشپز خونه گینک هوس.سرویس قاشق چنگال ۱۸ نفره دالتون.زودپز دو قلو بلمونت.کتری و قوری هرمی دالتون.

همین چیز هارو تا الان خریدم که شد ۱.۵ میلیون و با قیمت های سر سام اور که مغز ادم سوت میکشه  و چون میفهمن واسه جهیزیه میخوایم تخفیف هم تو کارشون نیست.حالا گفتیم باز بعد از عروسی دایی جونم بریم بقیه کارهای مارو انجام بدیم تا هوا گرم نشده که همین الانش با همین چند تیکه جنسی که خریدم از پا افتادیم تو این گرما و شلوغی.خدا بخیر کنه لوازم برقی هارو که چقدر بشه از الان من به تمام دختر ها سفارش میکنم که پول جمع کنین خرج الکی تیتیش میتیش نکنین چون من خودم از اون ادم ها بودم و الان پشیمونم این دورو زمونه دیگه حداقلش ۱۰ میلیون واسه جهیزیه معمولی بایدادم داشته باشه البته من این چند تیکه جنسم واقعا خوشکل و جنسش خوبه یعنی از متوسط به بالاس چون گرون تر و بهترم بود که خیلی میشد باز.

این چند روز هم دنبال ارایشگاه و خوشکل کردن خودمونیم.

راستی چند تا خبر اول این که این ماه ماه تولد منه   و چند تا از فامیل ها که به ترتیب :

اول از همه تولد عمه جونم بعد از عمه تولد منه و هم زمان روز تولد من روز تولد برادر شوهر بعد از برادر شوهر تولدجاری بعد از اون تولد دختر دایی بعد از اون تولد برادر شوهر بزرگم بعد از اون هم تولد داییم.

خلاصه تولد تو این ماه زیاد داریم و همین جا تولد تک تکشون رو تبریک میگم.کادو تولد منم یادتون نره شما دوستان عزیز شماره حساب بدم بریزین به حساب؟

کادو تولد هم شوهری پیش پیش بهم داد.تو هفته پیش رفتیم بازار واسه خریدن سرویس طلای این جانب که پشیمون شدیم و تصمیم گرفتیم باز بعد از عروسی بخریمش که پولامون بیشتر بشه و بتونیم سرویس سنگین تری برداریم و همین طوری که میگشتیم یه النگو پهن دیدم خوشم اومد پرسیدیم چند گفت ۸۰۰تومن و شوهری گفت دوسش داری؟

منم گفتم اره اما ۸۰۰تومن هم زیاده بعد واسه سرویس باز نمیتونیم چیز خوبی بخریم که تصمیم گرفتم که دستبندم که قبلا شوهری واسم خریده بود و ۴۵۰ ارزش داشت رو بدیم و ۳۵۰روش بزاریم و این النگو رو بخریم اخه دستبند ۲تا داشتم واسه همین از دستبند عزیزم خداحافظی کردم و این النگو رو خریدم .دست شوهریم درد نکنه که تو این اوضاع بازم واسم همچین کادویی اونم پیش پیش خرید از همین جا بوس بوس .

اگه خدا بخواد هفته دیگه هم که چند روز تعطیلی هست شاید بریم مسافرت هنوز معلوم نیست.

مادر شوهرم هم زنگ زد به گوشی شوهریم و حال اونو پرسید و منم که انگار نه انگار عروسش هستم یا نه منم گفتم به جهنم باهاش حرف نزنم راحت ترم.

راستی نظر شما راجع به حنا بندون چیه؟یعنی اگه عروس بودین حنا بندون دوست داشتین یا نه؟

اخه خودم راجع به حنا بندون دو دلم که بگیرم یا نه اما پا تختی رو دوست دارم اخه کادو میدن

سلام

دوستان بیاید دور هم شاد باشیم. از خز و خیل ترین تیپ‌هایی که تو عروسی ها زدید و الان یادتون میافته خجالت می‌کشید بگید، و یا از اتفاقات عجیب و خنده داری که در رابطه با عروسی رفتن براتون اتفاق افتاده، مانند گم کردن تالار و یا دور رسیدن و کلاً هر خاطره بامزه ای که در رابطه با عروسی رفتن براتون اتفاق افتاده، باشد کمی با یادآوری خاطرات بامزه شاد شویم.

پیشنهاد:

صفحه شخصی غضنفر (1)

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

صفحه شخصی غضنفر (2)

صفحه شخصی غضنفر (3)

خاطرات جالب و خنده دارتون رو بگید

خاطرات خنده دار دانشگاه و خوابگاه دانشجویی

هر کدوم خاطره ای از مدرسه بگیم

سوتی های خانواده برتری ها در سال 1397

  خاطره بازی با گذشته

آخرین اتفاق خنده دار که برات افتاده رو بگو؟

صفحه سوتی ها و اتفاقات خنده دار – 1

پربازدیدترین موضوعات خانواده برتر:

وحشتناک ترین خزوخیل بازی ای ک کردم برمیگرده ب بچگی وعروسی دخترخاله کوچیکه مامانم،،مادرم نبودومن رفتم لباس حنابندونشوبرداشتم که یه کت ودامن سفیدبودوگذاشتم زیربغلم رفتم خونه بابابزرگم ک بااونابرم عروسی،۸تاانگشتربدل هم بردم ب علاوه النگوهندی بدلم Oo وباکت ودامن قدیمی مامانم ک دامنش دقیقا تازیرپاهام بودوانگشترام تااخرعروسی جانفشانی کردم ویه سرررره رقصیدم.خخخ حالا همش میگم ای خدا بزرگترا چرااخه گذاشتن من ب این رذالتا تن بدم.اخه هشتاانگشتر؟؟لباس حنابندون مادر؟؟؟امیدوارم همه یادشون رفته باشه.

وحشتناک ترین تیپ خزی هم که زدم برمیگرده ب عروسی خالم که بایه رژلب صدتومنی ک اندازه بندانگشت بود وقهوه ای واسه خودم هم رژ زدم باهاش هم رژ گونه وهم سایه پشت چشم ویه دکلته صورتی پوشیدم اونم تودوران بلوغ واون همه مو وبااعتماد بنفس وابروی حشمتی وسیبیل قیصری واسه خودم قر میدادم وتااخرمراسمم عین ندیدپدیدا ده تابستنی خوردمOo؟؟؟!!!!! تااخرمراسمم ب دخترخاله کوچیکترم ک برده بودنش ارایشگاه وکلی بهش رسیده بودن غبطه خوردم

والا اتفاق خنده دار یادم نمیاد فقط میدونم هیچ وقت دلم نمیخواد فیلم عروسیه فامیلامونو که وقتی بچه بودم ازدواج کردنو ببینم…رقصای احمقانه ام???…

خنده دار ترین اتفاق عروسی، عروسی پسر عموی بزرگم بود…تو مراسم شب حنا بندون ما رسم داریم که اول مراسم  دوستان و جوانان و فامیل و…کت و شلوار عروسی تن داماد کنن اونم وسط کوچه سر کرسی!! البته دوستان و…دورشو میگیرن…  ?

اون شب پسر عموم رفت بالای کرسی و دوستان و رفیقا و…همه رفتیم دورشو رو کرسی بگیریم…انقدر جمعیت زیاد شد رو کرسی که یه دفعه…بووومممم!!!

کرسی شکست همه ولو شدن وسط کوچه تو مراسم…خخخخ یکی اینور یکی اونور…دامادم نصف نیمه لباساش تنش بوداون وسط ولو شده بود خخخخ اصلا یه وضعی بود خخخ…

ولی اون عروسی خیلی خوش گذشت…کبابارو خودمون درست کردیم تو حیاط…انقدر خوردیم داشتیم میترکیدیم…

یادش بخیر از اون نوشابه شیشه ای های قدیم که میزاشتن تو لگن یخ…

همه چی ساده…همه شاد

تلخ ترین خاطرمم عروسی یکی دیگه از پسر عموهام بود…تقریبا سه سال پیش…دو روز قبل عروسی دندونم ابسه کرد و یه ور صورتم مثل چی باد کرد…هیچی دیگه خوب نشد که نشد…من نتونستم برم عروسی و اون شب تنها بودم…تنهای تنها…یه نفرم پیشم واینستاد…

فکر کن همه فامیل جمع شدن یه جا بزن و بکوب و برقص و بپاش و بخند….

من تنها تو خونه درد میکشم و دارم یه فیلم چرت میبینم…

اون شب فهمیدم چقدر تنهام و فقط باید به فکر خودم باشم…بقیه ارزشی ندارن…

خودم و تنهایو عشقه

سلام 

یادم میاد پنج شیش ساله که بودم ، اون دوران که کم تر عروسی تو تالار ها برگذار میشد ، هر وقت عروسی  دعوت میشدیم من عزا میگرفتم?چون خاطره ای که ازشون یادم میاد این بود که با مادرم ی گوشه ای از  پذیرایی تنگ بشینیم و اونا آهنگ های تند با فرکانس بیشتر از توان گوش انسان (معمولا شامل آهنگ هایی چون : نسترن ای عشق من حرفی بزن بگو تورو بخداااا..،  نازی جون بیا دردت ب جونم نازی همدم من … ، دلبرم دلبرکم دلبر بانمکم…،  و از این دست خز طور ها)  بذارن و خانم ها با کفشای پاشنه ده سانتی تا آخرین نفسشون اون وسط هنر نمایی کنن و  عرق بریزن و مامان من اجازه نده برم وسط چون خطر له شدگی وجود داشت ، البته وقتی انگشت کوچیکه پام موند زیر پاشنه تیز کفش ی خواهری ، خودمم ب این نتیجه رسیدم که بشینم وسط کوبیدمو با دوغ بخورم و ب سرم نزنه برم وسط .

یبارم یادم میاد با دختر عمم که مستاجرشون ی آرایشگر بود ، رفتیم تا ببینیم چطوری عروسشو آرایش میکنه ، ولی از شانس ما عروس خانم خیلی مامانی تشریف داشتن و انقدر گریه کردن و آرایششون پخش شد ، تا با آرایشگر دعواش شدو آرایشگرم بعد از اینکه برای بار چهارم صورت عروس خانمو تمیز میکرد تا دوباره شروع کنه ، زنگ زدن خانواده ما بیان مارو ک هفتمین پادشاهم خواب میدیدیم و بردارن جمع کنن ببرن

ولی خدایی الان که فکر میکنم ، اون موقع ها ک خونه همسایمون دعوت میشدیم عروسی و ب عشق اینکه بتونیم با بچه های همسایه بیشتر آتیش بسوزونیم و از شخص شخیص عروس(اون موقع اگه ی بچه شیش ساله بتونه مستقیم با عروس حرف بزنه یا کنارش تو جایگاه عروس دوماد بشینه از عرج و قرب بالایی پیش هم سنو سالاش برخوردار بود ) حنا بگیریم بذاریم کف دستمون ، حس و حالا بهتر بود و کیفمونم کوک تر

ممنون از این تاپیک که حس و حالمونو عوض کرد 

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

اول خودم …۱۶ ، ۱۷ سالم بود ، با کتونی رفتم عروسی ? با این شلوار لوله تفنگیا و ی پیرهن سبز بود قشنگ بود ولیییی کش دور دستش اذیتم میکرد گفت اه این چیه قیچیش کردمممم! دیدم نه زشت شد با نخ سیاه دوختمش?♀️ مامانم اینا لباسای شیک پوشیدم من مثلا دلم میخواست خیر سرم تیپ اسپرت بزنم بگم دختر لوسی نیستم? سریع مانتو پوشیدم تو عروسی از تیپ زیبام رونمایی کردم ! تازه فهمیدم چه خبرههه خخ خلاصه از پشت میز تکان نخوردم اینجانب نادم …مامانم اینا هم خندشون گرفته بود ب گندی ک به لباسم زده بودم!

و خاطره خنده دارم، ی آقایی کلی شیک و پیک کت شلواری باکلاس داشت با خانوادش میومد تازه هم از خارج اومده بودن …هنوز محوطه خارج از سالن بودن مردونه و زنونه جدا بود …زنه و بچشون که کلاس اول اینا بود و این آقا که فامیلمونن واسه همین میشناسمشون و برادر خانوم داشتن میومدن سمت پدر عروس و چند تا دیگه از اقوام همه از دور سلام میکردن آقاهه حواسش پرت شد با اون تیپ افتاد تو حوض پر از اب? بنده خدا موش آب کشیده شد….مونده بود اون وسط لنگه به لنگه?? چند نفر که اصلا روشونو کردن اونور که نبینن دارن میخندن ی وضعی بود .

به بانوی قصه عزیزم دل ب دل راه داره منم باخوند تاپیک شما وزنده شدن خاطرات بچگیم کلی شاد شدم.

به بقیه دوستانعااالی بود عالی ؛همش جالب بود وممنونم ک لحظاتی شاد روساختید

به بانوی قصه ببخشید اصلاح میکنم ~باخوندن کامنت شما~ اشتباه تایپ کردم میبخشید

به قول بانوی قصه اهنگا هم یه جوردیگه بودن وهمه چی شیرین تربود،اهنگ امشو شوشه لیپک ری هیرونه، نازی نازی امشب دلم مست توهه،سعید اسایش ،سیه دختر هاجرو ودیگر اهنگای قدیمی.  

یادمه وقتی عروسی میشدتوخونه فرداش ماچشممون برق میزد چون فرش پراز نگین وپولک بود ومن عاشق اکلیدونگین وپولک بودم وهمه روجمع میکردم. بعدازهرعروسی اعضای خانواده توخونه هم ،مادربزرگم تامدتی ازیک جای نامعلوم هرروز برامون نوشابه میاورد…یادش بخیر.

مردای خونه حیاط روچراغ رنگی میبستن وتاسه چهارشب بازشون میزاشتیم.یادچراغ رنگیام بخیر.

خبیثانه ترین کاری هم که کردم توعروسی خالم این بود ک همین ک اومدتوخونه پریدم شنلشو برداشتم ودسته گلشو ازش گرفتم وتااخرمراسم نه شنل وپس دادم بهش نه گلشو،وباهاش ترددمیکردم توحیاط وبه همه پشت چشم نازک میکردم…خخخ اصن نمیدونم فازم چی بود.

یکی دیگ از خزوخیل بازی هامم این بود ک همیشه فانتزی داشتم هندی بشم وتمااام تلاشمومیکردم براش،وعقد داییم اومدم یه لباس محلی که یادگارجوونی های مادربزرگ خدابیامرزم بود ودیگ منسوخ شده بود رو برداشتم وپوشیدم واینم بسیار بلند بودمن باچنتا سوزن قفلی میزونش کردم ویه خال قرمز بارژلب وسط ابروهام کشیدم و النگوهندیاموپوشیدمو باهمون تیپ حاظرشدم.جالبه هییییچکسم ب مابچه ها وتیپمون کاری نداشت.ولی حالا عکسشوک میبینم بسی شادمیشم.   

سلام

ازسال۹۵به اینور عروسی دیگه نداشتیم اطرافمون..درنتیجه خاطره ای هم ندارم

اصلانسل خاندان ماکم کم داره گم میشه??

ب مروان الشقب

وای گفتی اینکه تا ی هفته بعد از عروسی صورتمون برق میزد عالی بود ?

یبارم من عروسی داییم بود ، بعد چون جزء فامیل درجه یک حساب میشدم ، احساس میکردم الان رتبه و درجم از تمام بچه های هم سنو سال خودم(همون شیش سالگی نحسه خز )  بالاتره

هیچی دیگه من راه میرفتم و دستور میدادم ، ی مشت بچم پشت سرم

با اون موهای کوتاه پسرونه و جواب شلواری سفید که از بس رفتار های نا هنجار ازم دیده بود زانوهاش سیاه شده بود?

از فانتزی های دیگم موقع عروسیا جا داره اشاره کنم به رقصیدن با آهنگ منصور تو عزیز دلمی(ب همون سبک موزیک ویدیو معروف ک چند تا زن با لباسای سبز و آبی گل ب دست رقص سما میرفتن و سبدای گلو تو هوا میچرخوندن) بود

من ک چشای پر از خنده پیرزنای فامیلو وقتی من از خود بیخود میشدم و اون وسط با آهنگ منصور هنرنمایی میکردمو یادم نمیره ولی امیدوارم تو مغز اونا هیچ اثری از من نباشه

به بانوی قصه:فرمودید جوراب شلواری سفید من خاطره ها برام زنده شد،همیشه چنتاشوداشتیم باساپورت های نازک سفید،واقعا خز بودن.

من همیشه ب خانواده معترض میشم ک چرا میزاشتید اون تیپ های وحشتناک روبزنم وبراتون مهم نبوده،؟؟؟ اونام قسم میخورن ک وقتی میخواستن لباس های تازانویی وانواع سارافون هارو تنم کنن،من جیغ میزدم ودادوبیدادمیکردم که نههههه نمیخوام پاهام پیداباشهOo

البته الان ک میخوام تودورهمی هاازاونا بپوشم اونا دادوبیداد میکنن ک نههه پاهات پیدانباشه…

کلا ولی هیچی جای عروسی قدیمیاوتیپایی ک توش میزدیمو نمیگیره.هروقت ادم یادش بیفته شادمیشه

عروسی پسرعموم خیلی باحال بود

با کاروان عروس رفتیم خانه پدر عروس، همه از خانه عروس برگشتن و رفتن و در کمال ناباوری دیدم تمام ماشین ها رفتن و داماد جا مونده خدا رحم کرد یه پیکان سبز بود داماد هم خوشحال وخندان همراه 6-7 نفر سوار پیکان شد و به مراسم ازدواجش برگشت

عروسی یه پسرعموی دیگم بگم برای سال 74 بود که توی روستا برگزار شد

من توی عروسی در امر چای ریختن کمک میکردم 10 سالم بود یک اتاق که تنور داشت خوب اینجور اتاقها در و دیوار دودی دارن و محل پختن نون بود و موقع عروسی شده بود آبدارخونه

ظهر دو سه نفر بودیم که همون جا ناهار میخوردیدیم دیدم آقای داماد با کت شلوار و کراوات کنار ما روی زمین نشسته داره تند تند غذاشو میخوره!! خخ

مگه اینجوری نیست که داماد باید از جایگاه خاصی برخوردار باشه، از اون روز ذهنیتم راجع به داماد عوض شد

تنها چیزی ک خیلی بدم میومد ازش این بود که باید پا به پای مامانم به تموم پبرزنای فامیل سلام میکردیم اوناهم ماچ تف تقی میکردن حرصم درمیومد.دیگه از یه سنی به بعد مامانم تنها میرفت من باهاش نمیرفتم.

تقریبا پونزده سال پیش عروسی دختر عموم سالن غذا خوریش ظرفیتش پرشده بود صبر کردیم دور دوم بریم تو.مثلا ما پارتی داشتیم ک عموم بود ولی اینقد بهش گفته بودیم عمو پ یه غذا یه ما بده تا کی صبر کنیم عصبی شده بود سرمون داد زد?فک کنم یه ساعت منتظر موندیم.داشتم بیهوش میشدم دیگه.پارتیمونم نگرفت

بعد ک رفتیم سر یه میز غذایی ک کلی اشغال و غذا روش بود از نفرات قبلی  فیلم بردار ازمون فیلم گرفت هی مسخرمون میکرد اینا چقد میزشون کثیفه چقد فلانن بعد ما هی میگفتیم نههه این میز ما نیست مال قبلیاست ولی فیلم بردار همچنان حرف خودشو میزد?خیلی دلم میخواد این تیکه فیلم رو ببینم کاش میشد.تموم خاطراتم زنده میشد خصوصا اینکه کلی سیبیل داشتم?

به مروان الشقب چرا من فکر میکردم پسری?تازه از اسمت و عکستم میترسیدم??

.

من خداروشکر تیپ ضایعی نداشتم به اون صورت ولی ازون طرفم سوژه ندارم برا خنده??

ولی مرسی از خاطره های همگی?

به setii sr: سلام.خخخ نه من اقانیستم.  جدی ازش ترسیدید؟؟؟ مروان الشقب یک سیلمی مشهور عرب مصری هست وپادشاه اسبان عرب جهانه.   بسیااااار اسب زیباییه.

من توی همه عروسی ها، سیبیل در حد فرش زیر پام، خزززززز و ضایییییییع. همیشه یه لباس سفید واسه عروسیا میپوشیدم. وای خدا آخه چرا یه دختر باید اینقدر توی بچگیش سیبیل مش حسین رو داشته باشههههه. بچگیم نابود شد????الان هم مامان و بابام عکس های بچگیم رو میزارم وضعیت، اونم با سیبیل ????خودم خندم میگیره

ولی خب بازم بچگیم خیلی خوب بود، عروسیا خیلی ساده بودن. الان هر کی میره یه مجلس شیک و پیک راه میندازه واس خودش

حتی بابام میاد عکس های بچگیم رو میزاره داخل اینستاش، حالا یکی بیاد این عکسا رو جمع کنه

نمیدونم چرا این عکسا گم و گور نمیشن؟ ? ? ? ? ?

به مروان الشقب

آره چون تو عکست اسب و پسر هست. بعد مروان الشقب مثل ابن ملجم و ایناس?

چه جالب !! نمیدونستم

دیگه به نظرم زیباست??

مطالب پیشنهادی از بایگانی خانواده برتر برای آشنایی در مورد نحوه ی نظر دادن و تائید آن ها

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

Copyright © 2023 همراه کودک شما.

نام

نام کاربری*

ایمیل*

کلمه عبور*

تایید کلمه عبور*

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

موبایل*

جنسیت مرد

زن

فراموشی

  رمز را فراموش کردید ؟ لطفا ایمیل را وارد کنید تا لینک تغییر کلمه عبور به ایمیل شما ارسال شود.

ایمیل*

نام کاربری* لطفا نام کاربری خود را وارد کنید.

ایمیل* لطفا آدرس ایمیل خود را وارد کنید.

عنوان پیام*

فراموشی

فراموشی

نی نی مَن سایتی برای پرسش و پاسخ و تبادل نظر بین کاربران می باشد. برای استفاده از این سایت همین حالا عضو شوید.

فراموشی

نی نی مَن سایتی برای پرسش و پاسخ و تبادل نظر بین کاربران می باشد. برای استفاده از این سایت همین حالا عضو شوید.

خاطره باحال و خنده دار از دوران نامزدی و … دارین بگین بخونیم خاطره خودم استفاده از کاندوم بود که یه دونه ازش برداشتیم بقیه اش رو گذاشتیم لای تشک و رخت و خوابا که روز بعدش مامان خانم رفته بود دیده بود حیثیت نداشتمون به باد رفت …..؟؟؟؟؟؟؟؟ ??

حالا منم یه خاطره بگم از روش خیلی سخت خرید کاندوم

آقا ما تازه ازدواج کرده بودیم شوهرم خیلی خیلی خجالتیه همیشه موقع کاندوم گرفتن مشکل داشتیم???? اصلا روش نمیشد بره کاندوم بخره. دلو زدیم به دریا دو تایی برای بار اول که رفتیم دارو خونه شوهرم روی یه تیکه کاغذ نوشته بود کاندوم???? از شانسش داروخونه بی نهایت شلوغ بود شوهرم این کاغذم که داده بود فروشنده و اون برگشته بود به شوهرم با صدای بلند گفته بود اقا شما کاندوم میخواستید درسته؟؟؟؟؟؟؟?????? حالا چه مدلی میخواین خاردار یا ساده میوه ای چه مدلی …بعد دیگه خودتون قیافه ی شوهرمو تصور کنیدتو اون ازدحام و شلوغی داروخونه چه استرسی هم کشیده بود??????????

ولی همسرم دیگه هیچوقت اون ادم سابق نشد????????

بعد ازون اتفاق بزرگ دیگه همیشه از هایپر میگیریم اونم نه یه بسته چندین بسته که نیاز نباشه دم به دیقه بریم بخریم ????????

اول باری که خواستیم کاندوم بخریم رفتیم تو یه فروشگاه راحت خریدیم و با همسرم اومدیم خونه من همین جوری کاندوم رو گذاشتم روی تخت و خیلی خیلی ناشیانه شادم رفت یعنی کاندوم همون جور مونده بود روی تخت منم کلا فراموش کرده بودم بردارم منم تو اتاق بودم برادرم صدام زد یه وسیله میخواست گفتم برو تو اتاق بردار ???? خلاصه برادرم اومد بالا دقیقااا روبرو چشمش بود اب شدم رفتم تو زمین ????? وای دیگه بعدش نمیتونستم تو چشاش نکاه کنم !!!!!!!!???

اینو یه بنده خدایی گفته شمام بشنوین و بخندین

یه روز صبح بابای دوستم داشته دنبال یه وسیله میگشته یهو یه کاندوم پیدا میکنه تو خونه…… این دوستمو نامزدشم تو خونه خواب بودن و نفهمیدن چه سوتی دادن……????

حالا باباهه مامان دوستمو بیدار کرده و داد و بیداد……مگه اینا عقد نیستن؟؟؟ پس این کاندوم چیه؟ اینا دقیقا دارن چه غلطی میکنن زود باش دختر و دومادت رو بیدار کن بپرس ازشون بگو که این چیه!!!!!!!!؟؟؟؟؟

آقا این دوتا هم تا تونستن خودشونو به خواب زدن که بیدار نشن?????? حالا کاری به دوستم ندارم این آقای داماد با چه رویی میخواسته به پدر زنش نگاه کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟??

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

عقد کرده بودیم شوهرم کاندوم خریده بود گذاشته بود تو جیب کاپشنش نمیدونم چی شد شوهرم به خواهرم که یه سال از من کوچیک تره گفت از تو جیب کاپشنم ادامس بردار بد بختی اینجاست اصلا هواسش نبوده که ادامس رو گذاشته کنار جعبه کاندوم….آبجیمم دست کرده تو جیبش به جای آدامس جعبه کان…. اومده دستش بقیه داستان دیگه بیاد دستتون چه رنگ رویی از ما پریده بود ???????? این سوتی یادم میفته میمیرم از خجالت????

تازه ازدواج کرده بودیم و رفته بودیم سر خونه زندگیمون بابام اومد خونمون کلا اخلاقش اینطوریه همه جارو می گرده????

بعد رفت سمت میز لوازم آرایش

اسپری تاخیری رو برداشت فکر کرد خوشبوکننده اس ???

بلافاصله زدش ب لباساش ? ??

بعدم یه ذره رفت اون ور تر جعبه رو باز کرد کاندوما رو دید ????????

منم یادمه کوچیک بودم ۵ یا ۶ ساله بودم یه کاندوم پیدا کرده بودم باد کرده بودم برده بودم توی کوچه و مرد مغازه داره دیده بود و خلاصه مادرم فهمید چه گندی زدیم حسابی دعوامون کرد من فکر میکنم همه از این خاطرات دارن بیچاره مادرم چقدر پیش مغازه داره خجالت کشیده ????

خاطره من در مورد کاندوم نیست ولی باحاله چه شانسی ام آورده آخرش پسر خواهرم یه بار نزدیک بوده شورت مادرشو ببره نشون مهمون بوده ک خاهرم دقیقه نود ازش گرفته???? خودتون حساب کنید اگه برده بود چه آبرو ریزی میشد

دقت کردین کاندوم تو ایران قبح خاصی داره هیچ کس هیچا ازش چیزی نمیگه ولی بالخره وسیله ای هست جلوی خیلی از مریضی ها رو میگیره، چه کسایی که خجالت می‌کشیدن برن کاندوم بگیرن و الان ایدز گرفتن و مُردن، چه بچه هایی که ناخواسته بدنیا اومدن و سقط شدن و حتی فرصت زندگی پیدا نکردن

بهتره در مورد کاندوم انقدر حساس نباشیم

وای برای من اتفاقی افتاد که دوس داشتم محو شم ???????? بچم کاندوم رو نشون مهمون داد ?????? مهمون اومد خونمون آقاهه با زنش ….ما منو اون خانم توی اتاق بودیم داشتیم با هم حرف میزدیم بعد نمیدونم این بچه اون وسط از کجا کاندوم رو پیدا کرده بود ???? آقاهه توی پذیرایی بود بچم رفت پیشش کاندومو نشونش داد ازش پرسید عمو این چیه؟؟؟؟؟ ??????

منو شوهری تو دوران شیرین نامزدی بودیم که واسه اینکه رابطه ای که داشتیم و جلوگیری ام کرده باشیم شوهرم یه بسته کاندوم میگرفت و بقیشو یه جا قایم میکرد بعد از چند روز که دوباره خونشون میرفتیم کاندومارو پیدا نمیکردیم??? جالبیش اینجاس که فقط یه اتاق داشتن که ما اونجا میخوابیدیم??

بعدا فهمیدیم مادر شوهرم توی خونه تکونی کاندوما رو پیدا کرده بود ????

تو دوران طلایی عقد بعضی ها خیلی پر کار بودن. همش تو فعالیت یه استراحتی ام میکردین خب یکی یا دوتا کاندوم کافی بوده ها ….??

خاطره در مورد کاندوم خیلی نداریم ولی یه بار همسرم رفت کاندوم گرفت آورد بازش که کردیم دیدیم رنگ کاندوم آبیه خواستم بگم رنگ مسخره ای بود همین ???????

یادش بخیر خاطره اون زمان نامزدیم هم این بود جاساز درست برای قایم کردن لوازم عملیات نداشتیم ?????? یه بارم همسرم رفت کاندوم بخره ۳ تایی نبود کاندوم ۱۲ تایی خریده بود حالا نمیدونستیم بقیه شو چیکار کنیم دلمم نمیومد ??????????????????

بعضیا با این کاندوم چه حماسه هایی آفریدن

خاطرات کاندوم رو بیخیال یه روشی بگین که از کجا بهمیم یه کاندومی سوراخه یا سوراخ نیست ؟؟؟؟؟؟

قبل استفاده ، مثل بادکنک بادش کنید، سوراخ باشه متوجه میشین

ما نامزد بودیم و کاندوم هم گرفته بودیم که برای جلوگیری داشته باشیمش ولی انقدر ذوق داشتیم تا رسیدیم خونه شروع کردیم و حین عملیات یادمون اومد که ما کاندومم گرفته بودیم ?????? حالا بماند که بعدشم چقدر استرس داشتیم و دنبال قرص جلوگیری بودیم ??????

یبارم رفته بودیم فروشگاه زنجیره ای تو شهرمون بعد همسرم داشت نمیدونم دنبال چی میگشت منم ی قفسه توجهمو جلب کرد دیدم بسته های سیگار چقدر باکلاس شدن همشون خارجی نوشته شدن و شکلای قشنگی دارن همسرم منو یلحظه گم کرد وقتی پیداکرد ک داشتم برای برداشتم یکی از اون بسته ها تلاش میکردم باسرعت جت از دستم گرفت دورشدیم گفتم چرا اینجوری کردی داشتم سیگارارو نکاه میکردم گفت اونا سیگار نبود ک کاندوم بودکم مونده بودیکی از همشریا ببینتمون و کل آبرومون بره

?????

سلام من یه بار پیج یک برند کاندوم داخل اینستاگرام قرعه کشی آیفون یازده پرو مکس گذاشته بود منم جو گیر همه فامیل رو داخل کامنت ها تگ کردم ?????????? فردا شبش رفتیم مهمونی واسه شام همه چپ چپ نگاهم میکردنمامانم بهم گفت برات یکی میخریدم بهتر بود تا آبِرومون بره?????

منو نامزدم برای اولین بار رفتیم کاندوم بخریم ??? حالا از خریدش که کلی مکافات داشتیم بگذریم ☺️☺️☺️ مونده بودیم کجا قایمش کنیم که حیثیتمون به باد نره ???? که تا حدودی ام آبرومون رفت با سوتی که دادیم ???

سلام حجی اینطور که شما میگین من یکم امید وار تر شدم اخه مونده بودم وقتی ازدواج کردم چجوری بهش بگم برای رابطه؟ اگه بگم ناراحت نمیشه؟ و خیلی اگر های دیگه من از کاندوم خریدن ترسی ندارم ولی از اینکه به خانومم بگم ترس دارم اصلا روم نمیشه شما که اینارو گفتین امید وار شدم یه خاطره هم از کاندوم بگم من یه بار یه بسته کامل سه تایی با یه اسپری تو مجتمع پیدا کردم و با رفیقام بازش کردیم (بچه بودیم نمیدونستیم زیاد) بعد توش یکی اب جا کردیم رفتیم تو کوچه شروع کردم به چرخوندن انقدر کشششش اومد که نگو??? از دستم در رفت رفتش اسمون اومد خورد تو سقف ماشین ترکید ماهم همونجا گزاشتیم و رفتیم اینارو ولش اون بنده خدا کن اینارو گرفته بگو چه حالی داشت

حالا شوهرم تعریف میکرد بچه بود از خونشون کاندوم پیدا کرده بود اینم فکر کرده بود بادکنکه میگه هی داشتم فوتش میکردم تو خونه بدو بدو میکردم که مامانم دید و زد تو سرم ???

این قضیه مربوط به حدود ۱۵ سال پیشه، منو همسرم دوستان مجردی داشتیم که درصدد بودیم اینارو بهم برسونیم. خلاصه کارشون رسید به مرحله آزمایش و … قبل ازدواج ‌. منو همسرم حتی تا آزمایشگاه هم همراهشون بودیم ، من روی صندلی بخش انتظار نشسته بودم که ، آهان یادم رفت بگم دوست من پسر یکی از روستاهای کرمانشاه بودم ، یهو دیدم بحث دوستم و اون مسئول آزمایشگاه بالا گرفت، حالا رفتم ببینم چی شده ، می‌بینم اون آقا بهش میگه باید تست ادرار بدی اینم قبول نمیکنه، چون خجالت میکشید. ??????????????????? طفلی فکر کرده بود آزمایشگاه خبریه ، مثلا قراره تست از نحوه نزدیکی هم ازش بگیرن. ایخداااا ، منکه همونجا آنقدر خندم گرفته بود پاهام سست شد، حالا تصور کنید خیلی جدی هم به جون هم افتاده بودن، این میگفت تو بی غیرتی ناموس سرت نمیشه، اونم میگفت تو از پشت کوه اومدی پسرجان منم نفسم بالا نمیومد ازخنده ????????

شما برای افزودن پاسخ جدید یا باید وارد شوید یا ثبت نام کنید. ورود ثبت نام.

  پرسش قبلی

پرسش بعدی  

روش های اساسی و کوتاه برای ترک خودارضایی در پسران و دختران اگر …

میانگین مدت زمان رابطه ی

ازدواج موقت: 1.در ازدواج موقت، رضایت طرفین و خواندن صیغه کافی …

چرا همسرم به من خیانت کرده است؟ چرا نتوانسته ام همسرم را …

?همه قرار نیست لاغر کنند! چه باور کنید چه نه، بعضی‌ها هم …

لطفا همه مشارکت کنن…..

بچه ها كاندوم خوبه براي جلوگيريي؟؟؟❌ كسي بوده با كاندوم حامله بشه احيانا؟ اگر پاره نشه احتمال بارداري نيس نه؟??

بچه ها بیاین خاطره های خوش و خنده دار عروسیتونو برامون بنویسید بخندیم. هر کی خاطره باحالتر تعریف کنه برندست

عروسی ما تو فصل سرما بود و برف میومد من زیر دامن لباس عروسم یه شلوار سفید پشمی پوشیدم تا تو. باغ عکاسی و عروسی سردم نشه. چشمتون روز بد نبینه عکاس هی میگفت دامنتو بده بالاتر من نمیدادم از اونجایی که عکاسمون خانوم بود نمیشد که بگم بخاطر اینکه اقایی شوهرم دوس نداره کلی خجالت کشیدم. بعد اینکه فهمید کلی خندید. بعد اومدیم تالار که تالارمون پله میخورد میرفت پایین . رو پله ها میترسیدم بیفتم که دامنمو گرفتم بالا شلوارم معلوم. شد مهمونا بهم خندیدن فیلمبردارم گفت برید بالا دوباره بیاید البته اون زمان گریه دار بود واسه خودم الان یادش میفتم خجالت میکشم همچنان

نسیم جون خاطره ای که من میخوام بگم از دید خودم خنده دار نیست اما گفتم بد نباشه واستون بگم.
عروسی خواهر من وقتی رقص تانگو انجام شد خواننده از مهمانا خواست که عروس و داماد رو همیاری کنید واسه رقص تانگو دوم .چشمتون روز بد نبینه وقتی زن و شوهر ها با هم جور شدن که برقصن یدفعه دیدیم دو تا از خانوم ها از طرف داماد دست هم دیگه رو گرفتن شروع کردن به رقصیدن.بعدش دو تا دیگه از دخترای فامیل خودمون فکر کردن چه ابتکاری اونا هم همین کار رو اانجام دادن .بعدش همینطوری هم با هم هر هر میخندیدند..به نظرم کار خوبی نبود….خیلی رفتار چیپیه که آدم با رفتار نسنجیده خودش شکل و فرم مراسم کسی رو به مسخره گی بگیره و یه رقص جدی و رسمی رو به جلف بازی بگزرونه…
شاید هم برای یه سری کار اونا اون شب جالب بود که منتظر مردها نبودن که بخوان برقصند اما به نظر من هرچیزی جایی داره

واای ملانی جون عالی بود کلی خندیدم.
محبوبا قبول دارم کار جالبی نبوده ولی باز خدا رو شکر دور دوم بوده! اقلا تا اون موقع صبر کردن

من واسه عروسی تور بلند گرفتم که عکسام قشنگ بشه رفتم تو سالن اول که تورم کلا زیر پای شوهرم بود بعد رفتیم وسط پیست رقص تورم همش کشیده میشد بعد انداختم رو دستم معذب بودم مهمونا اومدن به پاشنه کفش خانوما گیر میکرد یه بار شوهرم نزدیک بود بیفته با سر اخر مامانم رفت قیچی گیر اورد منو برد یه گوشه تورمو قیچی کرد خخخخخخخخ واقعا خلاصم کرد. تورم اجاره بود ولی پولشو دادم پس ندادم نگهش داشتم یادگاری ولی دم مامانم گرم تا اخر عروسی دیگه راحت بودم

نی نی سایت خاطرات خنده دار عروسی

حالا من خاطره عروسی مامانمو براتون مامان من ۱۴سالش بوده ازدواج میکنه رسما کودک بوده! بابام ۲۵سال. بابام حسابی هیکلی بوده مامانم لاغر و کوچولو. عروسیشون داشتن میرقصیدن که پول میریزن رو سر عرو و داماد بچه ها میان وسط پول بردارن از بین عروس و دوماد که نزدیک بوده مامانم بیفته. بابام مامانمو مث بچه بغلش میکنه میذاردش اونور که بچه ها نندازنش همه کلی خندیده بودن تو عروسیشون. از مزایای عروس کوچولو بودنه دیگه

روز عروسی بعد ارایشگاه میخواستیم بریم اتلیه. ۱۲ قرار داشتیم ساعت یک شد هنوز عکاسمون نیومده بود که اتلیه رو باز کنه. شوهرم زنگ زد برامون پیتزا اوردن با نوشابه. پیتزارو خوردیم ساعت شد ۲ ولی هنوز عکاسمون نیومده بود. چشمتون روز بد نبینه شوهرم گفت نوشابه رو بخوریم. در قوطی رو باز کرد کلا ریخت رو لباسش. کل پیرهن سفیدش شد زرد. ساقدوشامون تو یه ماشین دیگه بودن. هیچکدوم سایز پیرهنشون به شوهرم نمیخورد. عکاس اومد. و حتی وقت نبود بریم پیرهن بخریم اون تایم هم پاساژا تعطیل بود. من دیگه داشت گریم میگرفت خودمو کنترل کردم ارایشم خراب نشه که یکی تو جمعمون گفت با اب گاز دار میره. رفت خودش خرید پیرهن شوهرمو باهاش شستن حالا پیرهنش خیس بود اتو نداشتین!!! معظلی بود کلا. لباسو میگرفتن جلو پروژکتور که خشک شه. خلاصه این مصیبت ما الان برامون شده خاطره

مه لقا جون این خاطره ای که شما تعریف کردی خنده دار نبود من جای تو بودم میشستم وسط خیابون گریه می کردم. اما باز خدارو شکر تونستید این داستان رو جمعش کنید.
خاله ی من روز عروسی بند لباسش گیر میکنه به یه جا پاره میشه ی طرف لباسش میفته پایین حالا فک کن وسط رقص و بزن بکوب. فقط شانس آورد ه بود که بعد رقص دو نفرشون بوده. ولی خیلی آبرو ریزی میشه. میاد بیرون از بین جمعیت هیچکس هم نخ سوزن نداشته. اخر سر یکی از خدمه میره نخ سوزن میاره اونم نخ مشکییییی. مامانم براش بند رو میدوزه ولی تا اخر عروسی همچنان استرس داشته بنده باز سنگینی کنه پاره شه. پس پند بگیرید و لباس بند نازک نخرید و یا مزون خیلی خوب برید

مه لقاااااا چجوری زنده ش گذاشتییییی
من شوهرم این کارو کنه اول اونو میکشم بعد خودمو
واقعا اینجور چیزا خنده دار نیست سکته آوره تو روز عروسی به اون مهمی
خدا به خیر بگذرونه چند روز دیگه منم میام براتون تعریف میکنم چه اتفاقایی افتاده روز عروسیمون

خاطره هاتونو میخوندم داشتم به این فک میکردم چقد همتون اون لحظه حرص خوردید الان بهش میگید خنده دار داستان این نیز بگذرده
من خاطره ای که از عروسیم دارم اینه که تا سر برمیگردوندم میدیدم همسرم نیس. فک کن!!!!! داماد نبود. واسه رقص واسه خدافظی واسه گیف دادن. من خیلی وقتا وسط زمین و اسمون تنها و بیکار وایساده بودم همه بهم میخندیدن ولی خودم خیلیییی حرص میخوردم لبخند میزدم و حرص‌میخوردم

یه خاطره بد بگم از عروسی پسر داییم
این بنده خدا عروسیش مختلط بود ولی مادرش محجبه بود و ی لباس بلند آستین دار پوشیده بود با روسری خیلی خیلی پوشیده
بماند که قبلش مخالف مختلط بودن عروسی بوده.
شب عروسی این بنده خدا میاد از. پله ها بیاد پایین وارد سالن بشه پاش گیر میکنه میخوره زمین و برگردون میشه متاسفانه زیر لباسش هیچی شلواری یا ساپورتی نپوشیده بوده و کلی ادم هم دورش بودن. حالا نصف جمعیت نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن نصف جمعیت هم دلشون سوخته بوده. ولی فامیل عروس چون سر سبک عروسی خیلی باهاش بحث داشتن و بیش از حد مادرشوهره دلشون خنک شده ولی من اون صحنه رو ندیدم ولی میتونم خجالت کشیدنشو حس کنم واسه خودم خندع دار نبوده گناه داشته به نظرم

 

  واییییی چقدر باحال بودن همشون
منم عروسیم نزدیکه از تجربیاتتون راهنمایی چیزی اگر هست بگین لطفا

عالللللللللللی بود

زی..

ینی من مردم از خنده ???

نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

کاندوم میوه ای بوده دیگه 

اولین بار که دیدم شوهرم (عقد بودیم)از سفر خارجه سوغاتی کاندوم میوه ای در طعم ها و رنگ های مختلف برام آورد ??

آخ که چقدر ذوق کردم دلم نمیومد خیلی استفاده کنیم

با قناعت میدادم بهش????

  وای چه عروس راحت گیری هستی اگه من بودم انقده سر شوهرم جیغ بنفش میکشیدم خخخخ

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید،

خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان

داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دوران دبیرستان بودم یه روز موهام رو دم اسبی بسته بودم که کمی ارتفاعش بلند شده بود? صبح اول وقت بود چون صندلی نداشتم  رفته بودم از کلاسهای دیگه صندلی بیارم که  یهو  با صدای فریاد ناظم  به خود اومدم که دم اسبم رو گرفته و میکشه : این چیه مگه اومدی عروسی… برو کلاست

بعد  وقتی وارد کلاس شدم با عصبانیت گفتم : زنیکه ی عجوزه باز شروع کرده سر صبحی با این قیافه ی کریه ش… دیدم  بچه های تو کلاس  هاج و واج دارن نگام میکنن برگشتم  دیدم  ناظم پشت سرم ایستاده و با عصبانیت گفت عیب نداره من زشتم  و تو خوشگلی الان میرم  زنگ بزنم بابات بیاد تکلیفتو روشن کنه منم برا اینکه غرورمو حفظ کنم گفتم برو هر کاری  میخوای بکن خوب کردم بعد از اینکه  ناظم رفت همه ی بچه ها کف زدن و گفتن آفرین حالشو گرفتی…. نمیدونم  به موضوع تاپیک ربطی داشت یا نه ولی موقعی که دیدم ناظم همه ی فحش هامو شنیده خیلی  ضایع شدم  و راستش ترسیدم ??

واییییی هارلی خدا بگم چیکارت نکنه با این تاپیکات?????خیلی باحالی دمت گرم?مرسی???

این روانیا رو میذاشتن معلم بچه های ابتدایی، بعد الان میگن چرا جامعه انقدر خشن و بی اعصابه. خدا ازشون نگذره که اینطور با روح و روان بچه های بیگناه بازی میکردن ?

عالی بود دوستم … هنوز چشام پر اشکه   

رسوایی ازین بدتر که رفتم خونه مجردی شوهرم چند شب (توعقدم)بعد پریود شدم تو دسشویی بلاستیک گذاشتم نوارارو انئاختم توش سه چهار تا نوار بیشتر نشد پلاستیکم شفاف بود گفتم عصری همراه اشغالا میبریم میندازیم اشغالای کوچه…..درست حدس زدین فراموش کردم بندازم فرداش دوستای شوهرم با خانومشون اومدن  دستشویی هم رفتن????ای خدا این چه حواسیه من دارم???

سلام،

منم یه سوتی بد دارم که یادم میفته میخوام  زمین و زمان دهن باز کنه  منو بخوره?

ما اصلا خانوادگی اهل مسکرات و اینا نبودیم و نیستیم

اما من سن هجده نوزده سالگی خیلیییی شیطون بودم و دوست داشتم امتحان کنم

خلاصه یه بار یکی از دوستام گیر اورده بود و ….بهم گفت برم خونشون که تنها بودیم امتحان کنیم

خلاصه چشمتون روز بد نبینه

من با همون حال برگشتم خونه

??????

لایعقل و بوی گنددددد میدادم

بعدم ولو شدم روی کاناپه و به حالت کوچه بازاری چه چه میزدم و آواز میخوندم که:  ای که سیااااه چشمات همرنگ روزگارم! از دست تو چه روز و چه روزگاری دارمممم….

مامانم که بیچاره رفت تو افق محوووو شد

بابامم نشسته بود پای کاناپه هی آواز منو گوش میداد و با همون لحن کوچه بازاری میگفت به بههههه به بهههه دختر مارو باششششش????????????

ولی خدایی بعدا هیچی به روم نیوردن روم باز نشه????

اینم بگم الان دوازده سال از اون دوران گذشته،من نگرانم دختر خودم بعدا بلاهایی که سر مامان و بابام اوردم سر من نیاره،والا ?

واایییی چه حالی داشتی اون موقع??

نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

منم یاد ایطور خاطره ای افتادم!!!تو خونه ما هرکی لباسای خودشو میشست..من یه دفعه بعد از حموم لباسامو گذاشتم لباس شویی که بعد بیام بشورم..رفتم دانشگاه زودی هم برگشتم دیدم لباسام روی بنده…گفتم آخییی مامانم یا خواهرم شسته…دسشون دردنکنه…یه نفس راااحتی کشیدم…..خواستم برم توی خونه دیدم داداشم داره آخرین لباسو میزاره روی بند…..آب دهنمو قورت دادم?????بعد با یه لبخند مصنوعی گفتم تو لباسا رو شستییی؟؟؟گفت آره خواستم لباسامو بشورم دیدم لباسای تو هم هست منم همشونو شستم???

بنده خدا داداشم فکر کرد میخوام دعا به جونش کنم…ولی عصبانی شدم گفتم میمردی یه کم دیگه صبر میکردی خودم بیام؟؟؟کی به تو اجازه داد به لباسای من دست بزنییییییییی؟!؟!

اونم نمیدنم خودشو میزد به اون راه یا واقعا نمیدونست من برای چی عصبانی شدم..آخه من کلی چیز میز لای اون لباسای وامونده جاسازی کرده بودم!!!

من جلو داداشام خیلی خجالت میکشیدم سر این جور چیزا…ولی بعد از اون حس میکردم شرافتم بر باد فنارفته???

جالب اینجاس که بنده خدا لباس زیرامو گذاشته بود زیر روسریم که مشخص نباشه????

دخترمنم پارسال وقتی همسرم کاملا خواب بودبه ناخنای پاش لاک قرمزجیغ زده بود..خلاصه مهمون اومده بوداینم لنگ رولنگ انداخته بودبااعتمادبنفس کامل حرف میزدیهووسط حرفاش مکث بلندکردوباچشای ازحدقه بیرون اومده به پاهاش نگاه میکرد..توجه همه به پاش جلب شدمردیم ازخنده…جالبه بدونین پاهای بسیارگنده بایه عالمه پشم روانگشتای پاش ولاک قرمزجیغ واقعاخنده داذه

یبار بابا و داداشم نبودن خونه

منم از حموم دراومدم لباس نپوشیم با یدونه    ش و رت  از این خاکبرسریا اومدم بیرون??

دیدم بابا م جلوم نشسته?? نه راه پیش داشتم نه پس?? خیلی طبیعی سرم انداختم پایین رفتم تو اتاق تا شب بیرون نیودم از خجالت

اخر بابام صدام کرد رفتم ?? اما هیچوق ب روم نیاوردن

آهااا..راستش من بعد دوسال متاهل شدن هنوز درست حسابی کاندوم رو ندیدم???

یادم باشه به شوهرم بگم چندتا میوه ایش بگیره یه وقت سوتی ندم جایی????

سوتي داغون من كه همين ديشب اتفاق افتاد

گرما زده شده بودم ساعت١٠شب خوابيدم به دوست پسرمم گفتم شبخير و اينا يكمم تب داشتم

ساعت٢ از خواب بيداررشدم ديدم همه جا روشنه

من تو اتاقم بودم ديدم مامانمينا بيدارن و صدا تي ويمياد گفتم صبح شده ديه

بعد پي ام دادم دوس پسرم ك صبخير و اينا ديدم ان نيست زنگ زدم گفتم حتما خواب مونده سركار نرفت??‍♀️??‍♀️?

بدبختو بيدار كردم ميگ چي شده از خواب پريدم و اينا?

ميگم بابا خواب موندي برو سركار ميگ ساعتو نگا كن

ديدم دوعه??♀️

محو شدم

الان فكر ميكنه ديونه شدم??

توروخداکسی منوترورنکنه بنظرمنم اصلاخوشگل نیست..شاخ درمیارم این همه کشته مرده داره

چندسالته؟ کدوم شهری

دقیقا همچین اتفاقی تو دبیرستان افتاد با همکلاسیمون

[QUOTE=63866796]نه عزیز من مشکلی باهات ندارم  درسته کوچیک بودین و به قول خودت معصوم بودین  الان که …[/QUOیکی اینوجمعش کنه  بابا اقا شما خوبی بقیه کافر

وای چه داداش مهربونی داری???

بی خیال بابا ناراحت نباش گلم ???

هیشکی نمیتونه تورو تخریب کنه حتی اگه تمام تلاششونم انجام بدن بازم نمیتونن. چون همه میدونن که مخالفینت حرفاشون چرته و واقعی نیست و همشم از روی حسادتشونه که این حرفا رو میزنن.

و ضمنا مثل اینکه این مخالفینت نمیدونن هرکی سعی کنه یه نفرو تخریب کنه خودش بدتر تخریب میشه و شان و احترامش میاد پایین که انقدر سعی در تخریب تو دارن واقعا براشون متاسفم که شخصیتشون تا این اندازه حقیره ??? احترام هرکسی دست خودشه. کسی که تو مجازی انقدر حسوده که محبوبیت یه نفر رو نمیتونه تحمل کنه شخصیت واقعیش دیگه خیلی باید مزخرف باشه. وقتی مخالفینت خودشون اصرار دارن شان و احترامشونو با بی احترامی به دیگران ببرن زیر سوال پس برات مهم نباشه حرفاشون بذار همه بشناسنشون.

ضمنا هیچ وقت از ارزش های تو برای ما کم نشده و نمیشه و نخواهد شد تو سوگلی سایتی و همه میشناسنت و دوستت دارن و هیشکیم حق نداره حرفی بهت بزنه چون خودمون با قدرتی که داریم ازت حمایت میکنیم و هیییچ وقت تنهات نمیذاریم ????????????❤❤❤❤????

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت می‌باشید

مطالب این سایت تنها جنبه اطلاع رسانی و
آموزشی داشته و توصیه پزشکی تخصصی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین
مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان دانست. لطفاً پیش از استفاده از سایت
صفحه
“شرایط استفاده از سایت”
را مطالعه فرمایید. استفاده از این سایت
بدان معناست که شما قبلاً صفحه “شرایط استفاده از سایت” را مطالعه کرده
و به مفاد آن واقفید. نقل مطالب این سایت با ذکر منبع و نشانی اینترنتی سایت بلامانع است

* لطفا در مورد ایجاد تاپیک و نظرسنجی قبل از ثبت دقت فرمایید زیرا امکان ویرایش و یا حذف مطلب بعد از ارسال وجود ندارد.
همچنین شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت نیز می‌باشید.

* لطفا در مورد ایجاد تاپیک و نظرسنجی قبل از ثبت دقت فرمایید زیرا امکان ویرایش و یا حذف مطلب بعد از ارسال وجود ندارد.
همچنین شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت نیز می‌باشید.

بچه ها من یادمه ترم اول دانشگاه بودم .?

سر کلاس نقشه۱ بودیم سر این کلاسا چون کشیدنیه استاد میاد بالا سرمون نگاه میکنه کمک میکنه و اینا

بچه ها من عادت دارم برای تمرکز آدامس میجوم دو تا آدامس خرسی رو قشنگ سر کلاس تو دهنم بود نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

بعد یه قسمت درسو مشکل داشتم استادو صدا کردم اونم بنده خدا اومد جلو گفت مشکلتون چیه

منننننننهههه احمقققق داشتم با آدامس حرف میزدم یهووووووووو آدامسه با اوننننن حجم از دهنم پرت شد قشنگ افتاد روی لپه استاد با دو کیلو تتتتففف??????

بعد از صورتش لیز خورد افتاد رو کتابم 

با یه حالت چندش آور صورتشو پاک کرد و رفتتتت ????????????

در حدی بد بود که اومدم کتابمو پاک کنم اون نوشته هام خراب میشدن رنگ پس میدادن ??????????????

  بعد استادو بچه ها از اون به بعد صدا میکردن دیگه نمیرفت نزدیکشون همونجا پاتخته از دور توضیح میداد هنوزم که ترم اخرمه نگام میکنه بهم میخندددده ??????????????????????????

 هووووووف شرمنده ام بخدا شرمنده ام 

اونایی که منو از روی این خاطره شناختین بیاین بگین ???????

یاخدا??☺ طفلی شوهرت فککنم از خجالت رفته بود تو زمین دیگه?????

اره اومد خونه قیافه اش جوری بود که انگار کشتیاش غرق شده کاندومارو محکم کوبید رو میز گفتم چیه بابا ?گفت مرتیکه کاندوم فروش ابرومو برد ??????

نه عزیزدلم????

بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید،

خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان

داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

??????

????.مرسی عزیزم

يه بار داشتم از پله هاي چوبي و پيچ پيچي ويلاي عمم خيلي با اعتماد به نفس ميومدم پايين، چند تا از مرداي فاميل هم پايين تو پذيرايي ، رو مبل هاي روبروي پله ها نشسته بودن مشغول صحبت بودند، من جوراب داشتم از وسط پله ها پام ليز خورد، با زانو هاي كاملا باز ،تق تق پله ها رو با پشتم ميومدم پايين! هي مي خواستم زود بلند شم منو نبينن، أما مي ديدم طي مسير همچنان آدامه داشت و تا آخرين پله همينطور اومدم پايين و با همون حالت نشسته افتادم تو پذيرايي! صداي افتادنم أون قدر بلند بود كه همه توجه ها به من جلب شده بود و شوهر عمه أم بلند شد گفت يا علي! أون لحظه كه با چادر و بند و بساط نشسته بودم جلو پله و همه متوجه شدن ، خشكم زده بود و نميدونستم چي كار كنم ، واقعا مي خواستم آب شم برم زمين!

الحق که ورپریده ای 

امتحان نهایی سوم دبیرستان بود یه کم زودتر رسیدم واسه امتحان دیدم روی همه ی دسته صندلی ها پاسخنامه هست اما واسه من نیس منم اومدم زرنگی کردم پاسخنامه بغل دستیم رو برداشتم واسه خودم بعد که بغل دستیم اومد گفت پاسخنامه  من نیس اونا هم شماره صندلیش روپرسیدن و دنبال پاسخنامش میگشتن یهو فهمیدم که این پاسخنامه  ها هر کدوم شماره یکی هست و شخصیه هیچی دیگه عاقو یواش دستم و بردم بالا گفتم انگار این این پاسخنامه رو اشتباهی واسه من گذاشتن و به کل خودم زدم به اون راه و مدیر اون مدرسه هم خیلییی سخت گیر بود ینی اگه میفهمیدن به جرم تقلب مینداختم بیرون و من ازون به بعد دیگه تصمیم گرفتم زرنگی نکنم.اگه خنده دار نبود دیگه ببخشید..

????

ای وای چراآخه طفلی مادریت????

خیلی باحاله?? مرتیکه کاندوم فروش

خدا نکشتت دختر???

چون برأي زنداداشم اتفاق افتاده،قشنگ تونستم تجسم كنم،تركيدم ،واي واي?????نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

واسه ازمایش قبل ازدواج رفته بودیم من و شوهرمو خواهرشوهرمو مامانم…باید برای ادرار میرفتم…خو من نمیدونستم صبح کامل رفته بودم خودمو خالی کرده بودم…حالا به ساعت رفتم نشسته بودم تو دستشویی هی میومدم بیرون میگفتم مامان نمیاد..شوهرو خواهرشوهرمن رانی میخریدن واشم میخوردم که بیاد.بعد یک ساعت که اومد تو لیوان گذاشتمش کف دسشویی تا شلوارمو بکشم بالا پام خورد بهش همش ریخت…یعنی انگار سرمایه کل زندگیمو از دست داده بودم??? ..اومدم از دسشویی با گریه گفتم ریخت همش ریخت شوهرم هی مبگفت چی گفتمش خو جیشم ریحت هی میگه چی????? دیگه همه ی اطرافم داشتن بهم میخندیدن ..چشمتون روز بد نبینه دوباره ابمیوه و اب بود که به خوردم دادن..تا رفتم دسشویی و اومدم دیگه مثل یه جواهر ازش مراقبت کردم تا گذاشتمش سرجاش ???

یعنی اولین بارم بود جیشم واسم انقد مهم شده بود..شوهرم هنوز که هنوز مسخرم میکنه میخنده ….???

?

دوباره يادم اومد???

رفتم سوپر ماركت (البته بزور اصلا خوشم از خريد نمياد)واسه صبحونه مهمون داشتيم خامه بگيرم باعصبانيت رفتم تو گفتم يه بسته خ ا ي ه بزرگ بده خامه رو دادگفت بزرگترازاين ندارم  ويهو يادم افتاد چي گفتم پولشو ندادم خامه رو برداشتم و تاخونه فرار كردم?????

يبار زمستان و يخبندان بود،منم ميرفتم دانشگاه….آنقدر مواظب بودم كه ليز نخورم ،داشتم حافظ قرآن ميشدم!خلاصه پشت يه چراغ قرمز كه كلي ماشين وايستاده بود…..ما رسيديم به خط عابر ،كه اون قسمت رنگيش ب شدت سر بود?چشمتون روز بد نبينه از همون اول كار من هي ليز ميخوردم ولي نمي افتادم!يعني دقيقا تا نود درصد افتادن ميرفتم…. ولي باز صاف ميشدم??اون خط عابر از اول تا آخرش ،رو دو قدم هم بر نداشتم ،همش چپ و رأست ميشدم!قيافه راننده ها خيلي بيادم مونده،همش منتظر بودن پخش زمين شم??????گرچه مثل دلقك از جلوشون رد شدم?كلي روزشون شاد شد

سر کلاس مبانی جامعه شناسی دانشگاه بودیم

استاد داشت در مورد هنجارهای جامعه میگفت

وگفت مثلا نمیشه با پیژامه بری خیابان و……باید لباس رسمی بپوشی

بکی از پسرا هیچ میگفت استاد سوال دارم

استاااااااااد 

ول کنم نبود

استاد بهش هیچ با دست میگفت صبر کن

تا بالاخره استاد بهش گفت بفرما سوالت؟؟؟

اونم با اعتماد بنفس کامل گفت.استاد پیژامه چیه؟؟

وای یعنی کلاس منفجر شد

خیلی بد بود

استاد که روشو کرد اونور ومیخندید

وای دلم واسه پسر خیلی سوخت??

یه بار اومدم واسه مادر شوهرم آمپول بزنم

دراز کشیده بود رو زمین و کمرتنگ دامنشو برده بود زیر باسنش سفت گرفته بود

بعد به من میگفت بیا تلافی در بیار منم خندیدم

امپولو واسش زدم سرنگ رو که درآوردم کلی خون بیرون ریخت(به خاطر فشار کمر دامن)خلاصه منم پنبه گذاشتم روش و رفتم خونمون

چند روز بعد گفت شوهرم گفته وااااای جای آمپولت خیلی کبود شده

بعد اومد درستش کنه گفت دخترم گفته   

داشتم از زور خنده میمردم ولی به مادر شوهر نمیشه خندید که

من با دخترم رفته بودم سوپری دخترم سه سالشه،تو سوپری هم چن تا پسرو مرد بودن یهو دخترم چشمش افتاد به نواربهداشتیا بلند داد زد عه مامان دستمال خونیات دستمال خونیات،دستشو گرفتم بدوووو رفتم بیرون.دیگه هم پامو اونجا نذاشتم ایخدا یادم افتادگریم گرفت???

تو عقد بودم که خونه مادرشوهر رفتمو با شوهرم رفتیم تو اتاق شیطونی…. نیمه لخت بودیم ک یهو مادرشوهرم دروباز کرد اومد تو منو شوهرمم نیمه لخت بودیم منکه پریدم گوشه دیوار منو نبینه حالا شوهرم با اون وضع داره دادوبیداد میکنع که چرا نزده میاید تو منم میگم شلوارتو بکش بالا البته خداروشکر اتاق تاریک بود خیلی چیزی مشخص نشد

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت

قوانین و مقررات

نی‌نی‌سایت می‌باشید

مطالب این سایت تنها جنبه اطلاع رسانی و
آموزشی داشته و توصیه پزشکی تخصصی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین
مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان دانست. لطفاً پیش از استفاده از سایت
صفحه
“شرایط استفاده از سایت”
را مطالعه فرمایید. استفاده از این سایت
بدان معناست که شما قبلاً صفحه “شرایط استفاده از سایت” را مطالعه کرده
و به مفاد آن واقفید. نقل مطالب این سایت با ذکر منبع و نشانی اینترنتی سایت بلامانع است

نام

نام کاربری*

ایمیل*

کلمه عبور*

تایید کلمه عبور*

نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

موبایل*

جنسیت مرد

زن

فراموشی

  رمز را فراموش کردید ؟ لطفا ایمیل را وارد کنید تا لینک تغییر کلمه عبور به ایمیل شما ارسال شود.

ایمیل*

نام کاربری* لطفا نام کاربری خود را وارد کنید.

ایمیل* لطفا آدرس ایمیل خود را وارد کنید.

عنوان پیام*

فراموشی

فراموشی

نی نی مَن سایتی برای پرسش و پاسخ و تبادل نظر بین کاربران می باشد. برای استفاده از این سایت همین حالا عضو شوید.

فراموشی

نی نی مَن سایتی برای پرسش و پاسخ و تبادل نظر بین کاربران می باشد. برای استفاده از این سایت همین حالا عضو شوید.

خاطره باحال و خنده دار از دوران نامزدی و … دارین بگین بخونیم خاطره خودم استفاده از کاندوم بود که یه دونه ازش برداشتیم بقیه اش رو گذاشتیم لای تشک و رخت و خوابا که روز بعدش مامان خانم رفته بود دیده بود حیثیت نداشتمون به باد رفت …..؟؟؟؟؟؟؟؟

خاطره ما کاندوم میوه ای بوده ???? عقد بودیم شوهرم خیر سرش از سفر خارج سوغاتی کاندوم میوه ای در طعم ها و رنگ های مختلف برام آورد ??

آخ که چقدر خندیدیم ????????????

حالا منم یه خاطره بگم از روش خیلی سخت خرید کاندوم

آقا ما تازه ازدواج کرده بودیم شوهرم خیلی خیلی خجالتیه همیشه موقع کاندوم گرفتن مشکل داشتیم???? اصلا روش نمیشد بره کاندوم بخره. دلو زدیم به دریا دو تایی برای بار اول که رفتیم دارو خونه شوهرم روی یه تیکه کاغذ نوشته بود کاندوم???? از شانسش داروخونه بی نهایت شلوغ بود شوهرم این کاغذم که داده بود فروشنده و اون برگشته بود به شوهرم با صدای بلند گفته بود اقا شما کاندوم میخواستید درسته؟؟؟؟؟؟؟?????? حالا چه مدلی میخواین خاردار یا ساده میوه ای چه مدلی …بعد دیگه خودتون قیافه ی شوهرمو تصور کنیدتو اون ازدحام و شلوغی داروخونه چه استرسی هم کشیده بود??????????

ولی همسرم دیگه هیچوقت اون ادم سابق نشد????????

بعد ازون اتفاق بزرگ دیگه همیشه از هایپر میگیریم اونم نه یه بسته چندین بسته که نیاز نباشه دم به دیقه بریم بخریم ????????

اول شبی پروژه داشتیم با همسرم باقیمونده پروژه یعنی کاندوم هنوز مونده بود روی تخت منم کلا فراموش کرده بودم بردارم منم تو اتاق بودم برادرم صدام زد یه وسیله میخواست گفتم برو تو اتاق بردار ???? خلاصه برادرم اومد بالا دقیقااا روبرو چشمش بود اب شدم رفتم تو زمین ????? وای دیگه بعدش نمیتونستم تو چشاش نکاه کنم !!!!!!!!

اینو یه بنده خدایی گفته شمام بشنوین و بخندین

یه روز صبح بابای دوستم داشته دنبال یه وسیله میگشته یهو یه کاندوم پیدا میکنه تو خونه…… این دوستمو نامزدشم تو خونه خواب بودن و نفهمیدن چه سوتی دادن……????نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

حالا باباهه مامان دوستمو بیدار کرده و داد و بیداد……مگه اینا عقد نیستن؟؟؟ پس این کاندوم چیه؟ اینا دقیقا دارن چه غلطی میکنن زود باش دختر و دومادت رو بیدار کن بپرس ازشون بگو که این چیه!!!!!!!!????????

آقا این دوتا هم تا تونستن خودشونو به خواب زدن که بیدار نشن?????? حالا کاری به دوستم ندارم این آقای داماد با چه رویی میخواسته به پدر زنش نگاه کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟???????????

عقد کرده بودیم شوهرم کاندوم خریده بود گذاشته بود تو جیب کاپشنش نمیدونم چی شد شوهرم به خواهرم که یه سال از من کوچیک تره گفت از تو جیب کاپشنم ادامس بردار بد بختی اینجاست اصلا هواسش نبوده که ادامس رو گذاشته کنار جعبه کاندوم….آبجیمم دست کرده تو جیبش به جای آدامس جعبه کان…. اومده دستش بقیه داستان دیگه بیاد دستتون چه رنگ رویی از ما پریده بود ???????? این سوتی یادم میفته میمیرم از خجالت????

تازه ازدواج کرده بودیم و رفته بودیم سر خونه زندگیمون بابام اومد خونمون کلا اخلاقش اینطوریه همه جارو می گرده????

بعد رفت سمت میز لوازم آرایش

اسپری تاخیری رو برداشت فکر کرد خوشبوکننده اس ???

خرید اسپری تاخیری یکی از پرطرفدارترین و پرفروش ترین محصولات بهداشت جنسی است

بلافاصله زدش ب لباساش ? ??

بعدم یه ذره رفت اون ور تر جعبه رو باز کرد کاندوما رو دید ????????

منم یادمه کوچیک بودم ۵ یا ۶ ساله بودم یه کاندوم پیدا کرده بودم باد کرده بودم برده بودم توی کوچه و مرد مغازه داره دیده بود و خلاصه مادرم فهمید چه گندی زدیم حسابی دعوامون کرد من فکر میکنم همه از این خاطرات دارن بیچاره مادرم چقدر پیش مغازه داره خجالت کشیده ????

اینو خاطره جایی خوندم از زبون طرف براتون مینویسم بخونین و بخندین یادش بخیر پرستار یه بچه ی تخس بودم ?? یه لحظه دیدم رفت اون ور ? حالا کجا رفته بود؟؟؟؟ رفت نوار بهداشتی رو از تو کشوی کمد مادرش برداشت بعدش اومد جلو عمو هاشو بابا بزرگش میگفت مامانم مای بی بی می‌زاره تو شرتش تصور کنید قیافه من ? مامانش،? باباش،? عموهاش??? منم اون لحظه پریدم ازش بگیرم بهت گفت برو اونور لعنتی که میکنمش تو حلقت ……..من ???

خاطره من در مورد کاندوم نیست ولی باحاله چه شانسی ام آورده آخرش پسر خواهرم یه بار نزدیک بوده شورت مادرشو ببره نشون مهمون بوده ک خاهرم دقیقه نود ازش گرفته???? خودتون حساب کنید اگه برده بود چه آبرو ریزی میشد

دقت کردین کاندوم تو ایران قبح خاصی داره هیچ کس هیچا ازش چیزی نمیگه ولی بالخره وسیله ای هست جلوی خیلی از مریضی ها رو میگیره، چه کسایی که خجالت می‌کشیدن برن کاندوم بگیرن و الان ایدز گرفتن و مُردن، چه بچه هایی که ناخواسته بدنیا اومدن و سقط شدن و حتی فرصت زندگی پیدا نکردن

بهتره در مورد کاندوم انقدر حساس نباشیم

وای برای من اتفاقی افتاد که دوس داشتم محو شم ???????? بچم کاندوم رو نشون مهمون داد ?????? مهمون اومد خونمون آقاهه با زنش ….ما منو اون خانم توی اتاق بودیم داشتیم با هم حرف میزدیم بعد نمیدونم این بچه اون وسط از کجا کاندوم رو پیدا کرده بود ???? آقاهه توی پذیرایی بود بچم رفت پیشش کاندومو نشونش داد ازش پرسید عمو این چیه؟؟؟؟؟ ??????

منو شوهری تو دوران شیرین نامزدی بودیم که واسه اینکه رابطه ای که داشتیم و جلوگیری ام کرده باشیم شوهرم یه بسته کاندوم میگرفت و بقیشو یه جا قایم میکرد بعد از چند روز که دوباره خونشون میرفتیم کاندومارو پیدا نمیکردیم??? جالبیش اینجاس که فقط یه اتاق داشتن که ما اونجا میخوابیدیم??

بعدا فهمیدیم مادر شوهرم توی خونه تکونی کاندوما رو پیدا کرده بود ????

تو دوران طلایی عقد بعضی ها خیلی پر کار بودن. همش تو فعالیت یه استراحتی ام میکردین خب یکی یا دوتا کاندوم کافی بوده ها ….??

خاطره در مورد کاندوم خیلی نداریم ولی یه بار همسرم رفت کاندوم گرفت آورد بازش که کردیم دیدیم رنگ کاندوم آبیه خواستم بگم رنگ مسخره ای بود همین ???????

یادش بخیر خاطره اون زمان نامزدیم هم این بود جاساز درست برای قایم کردن لوازم عملیات نداشتیم ?????? یه بارم همسرم رفت کاندوم بخره ۳ تایی نبود کاندوم ۱۲ تایی خریده بود حالا نمیدونستیم بقیه شو چیکار کنیم دلمم نمیومد ??????????????????

بعضیا با این کاندوم چه حماسه هایی آفریدن

خاطرات کاندوم رو بیخیال یه روشی بگین که از کجا بهمیم یه کاندومی سوراخه یا سوراخ نیست ؟؟؟؟؟؟

ما نامزد بودیم و کاندوم هم گرفته بودیم که برای جلوگیری داشته باشیمش ولی انقدر ذوق داشتیم تا رسیدیم خونه شروع کردیم و حین عملیات یادمون اومد که ما کاندومم گرفته بودیم ?????? حالا بماند که بعدشم چقدر استرس داشتیم و دنبال قرص جلوگیری بودیم ??????

یبارم رفته بودیم فروشگاه زنجیره ای تو شهرمون بعد همسرم داشت نمیدونم دنبال چی میگشت منم ی قفسه توجهمو جلب کرد دیدم بسته های سیگار چقدر باکلاس شدن همشون خارجی نوشته شدن و شکلای قشنگی دارن همسرم منو یلحظه گم کرد وقتی پیداکرد ک داشتم برای برداشتم یکی از اون بسته ها تلاش میکردم باسرعت جت از دستم گرفت دورشدیم گفتم چرا اینجوری کردی داشتم سیگارارو نکاه میکردم گفت اونا سیگار نبود ک کاندوم بودکم مونده بودیکی از همشریا ببینتمون و کل آبرومون بره

?????

سلام من یه بار پیج یک برند کاندوم داخل اینستاگرام قرعه کشی آیفون یازده پرو مکس گذاشته بود منم جو گیر همه فامیل رو داخل کامنت ها تگ کردم ?????????? فردا شبش رفتیم مهمونی واسه شام همه چپ چپ نگاهم میکردنمامانم بهم گفت برات یکی میخریدم بهتر بود تا آبِرومون بره?????

منو نامزدم برای اولین بار رفتیم کاندوم بخریم ??? حالا از خریدش که کلی مکافات داشتیم بگذریم ☺️☺️☺️ مونده بودیم کجا قایمش کنیم که حیثیتمون به باد نره ???? که تا حدودی ام آبرومون رفت با سوتی که دادیم ???

من و همسرم یه بار با کاندوم رابطه داشتیم کارمون که تموم شد وقتی آ ل ت م اومد بیرون دیدم پاره شده و کلا داخل و عمیق ارضا شده بودم ?? سریع رفتم از شبانه روزی قرص اورژانسی گرفتم دیگه هم استفاده نکردیم ?

سلام حجی اینطور که شما میگین من یکم امید وار تر شدم اخه مونده بودم وقتی ازدواج کردم چجوری بهش بگم برای رابطه؟ اگه بگم ناراحت نمیشه؟ و خیلی اگر های دیگه من از کاندوم خریدن ترسی ندارم ولی از اینکه به خانومم بگم ترس دارم اصلا روم نمیشه شما که اینارو گفتین امید وار شدم یه خاطره هم از کاندوم بگم من یه بار یه بسته کامل سه تایی با یه اسپری تو مجتمع پیدا کردم و با رفیقام بازش کردیم (بچه بودیم نمیدونستیم زیاد) بعد توش یکی اب جا کردیم رفتیم تو کوچه شروع کردم به چرخوندن انقدر کشششش اومد که نگو??? از دستم در رفت رفتش اسمون اومد خورد تو سقف ماشین ترکید ماهم همونجا گزاشتیم و رفتیم اینارو ولش اون بنده خدا کن اینارو گرفته بگو چه حالی داشت

شما برای افزودن پاسخ جدید یا باید وارد شوید یا ثبت نام کنید. ورود ثبت نام.

  پرسش قبلی

پرسش بعدی  

ازدواج موقت: 1.در ازدواج موقت، رضایت طرفین و خواندن صیغه کافی …

چرا همسرم به من خیانت کرده است؟ چرا نتوانسته ام همسرم را …

?همه قرار نیست لاغر کنند! چه باور کنید چه نه، بعضی‌ها هم …

✔️5 ماده غذایی خیلی با ارزش که همگی در طبیعت هستند و …

متداولترین روش ها و رفتارهایی که از سوی زن ها سبب توقف …

لطفا همه مشارکت کنن…..

بچه ها كاندوم خوبه براي جلوگيريي؟؟؟❌ كسي بوده با كاندوم حامله بشه احيانا؟ اگر پاره نشه احتمال بارداري نيس نه؟??


نام کاربری یا آدرس ایمیل *

 


رمز عبور *


ورود

 

شاید برای خیلی از ماها پیش بیاد که نیاز داشته باشیم برای اولین بار کاندوم بخریم. اینجاست که داستان اولین خرید کاندوم و مشکلاتش شروع میشه!

از خوندن سوال و جواب های عجیب و غریب تو نی نی سایت بگیر تا دیدن قیمت کاندوم دیجی کالا و قیمت کاندوم ترب و…نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

اما داستان اولین خرید کاندوم چیه که برای همه کلی دردسر ایجاد میکنه؟

اول رفتم یک داروخانه در محلمون ولی اومدم بیرون، گفتم اینجا نزدیک خونمونه فردا برام دردسر میشه. (چراش رو نمیدونم :/)

بعدشم یکی دو محله دورتر رفتم ولی بازم روم نشد اصلا حرف بزنم، انگار واقعا دارم کار خلافی میکنم و میترسیدم

از اونجا هم اومدم بیرون

و آخرش رفتم یک داروخانه ی دیگه، با ترس و لرز یک متصدی آقا پیدا کردم گفتم آقا یک کاندوم میخوام

اونم با صدای بلند گفت کاندوم ها باید بری قسمت آرایشی بهداشتی، برو اون قسمت داروخانه

  اون قسمت هم مسئولش یک خانم بود ?

مگه حالا روم میشه بگم تاخیری بدید اونم به یک خانم

آخرش همینجوری به یکی از محصولات اشاره کرده و گفتم ی دونه از این ها ( ی دونه از اون ها یک کاندوم خاردار بود و اصلا مناسب نیاز من نبود) به هر حال گرفتیم و اومدیم، ولی هنوزم بعد چند سال که بهش فکر میکنم دست و پام شل میشه :))

اصلا جرقه ی زدن این سایت هم بعد از اون اتفاقا تو ذهنم خورد که افرادی مثل من برای خرید کاندوم و محصولات بهداشتی دیگه خجالت نکشن.

متاسفانه این مشکل نه تنها مشکل من، بلکه مشکل اکثر افراد هست، در کشورهای توسعه یافته این مشکل وجود نداره اما در کشوری مثل ایران با توجه به شرایط فرهنگی و عرفی خاصی که وجود داره مخصوصا در شهرهای کوچک، همواره مسایلی مثل خرید و فروش لوازم بهداشت جنسی همراه با مشکلات فراوانی هست. مشکلاتی از قبیل خجالت کشیدن افراد از خرید کاندوم به خاطر شرم و حیایی که در فرهنگ ما نهادینه شده یا ترس از مواخذه و برخورد قانونی بدلیل خرید محصولات بهداشت جنسی!

مثلا ممکنه برای خیلی ها سوال باشه که حداقل سن خرید کاندم چند ساله؟! یا اینکه برای خرید کاندوم عقدنامه لازمه و حتما باید متاهل باشیم؟! اصلا برای خرید کاندوم از داروخانه باید چی بگیم؟ یا نام علمی کاندوم تو داروخانه چیه؟

همین سوالات و عدم آموزش های درست جنسی باعث میشه که بعضا اولین خرید کاندوم به یک کابوس برای زوج های جوان تبدیل بشه.

پس داستان از این قراره که خرید کاندوم واجبه و توصیه میشه اما کلی مانع جلوی رومون هست!

اگر میخواهید حتما از داروخانه خرید کنید و روتون نمیشه اسم کاندوم رو بگید چند تا راه حل ساده دارم.

اول برید قسمت آرایشی و بهداشتی (معمولا کاندوم ها در داروخانه ها در اون قسمت عرضه میشن)

دنبال یک متصدی آقا بگردید

اگر روتون نمیشه اسم کاندوم رو بگید و کاندوم تاخیری میخواهید به متصدی داروخانه بگید:

دابل دیلی کدکس یا مشابه اون رو دارید؟

اگر مدل ساده میخواهید بگید 03 کدکس یا زیرو کدکس یا مشابه اون رو دارید؟

اگر کاندوم خاردار هم میخواهید بگید:

بیگ داتز کدکس یا 1001 داتز کاپوتی دارید

این طوری شما دیگه نیاز نیست کلمه ی کاندوم رو بکار ببرید و خود متصدی داروخانه هم متوجه نیاز شما هم میشه.

راحت ترین و بی دردسرترین روش برای خرید کاندوم و محصولات بهداشتی، خرید اینترنتی هست! اون هم از یک سایت معتبر مثل سایت آنلاین کاندوم چون:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

 

 


رمز عبور *

برخی از بانوان برای رسیدن به اوج لذت جنسی نیاز به تحریک بیشتری دارند.و این تحریک با استفاده از کاندوم های معمولی ایجاد نمی شود.پیشنهاد ما به این افراد استفاده از کاندوم خاردار نی نی سایت است.این کاندوم محصولی متفاوت از شرکت کاپوت است.که با داشتن 1001 برجستگی و خار باعث تحریک بیشتر در ناحیه تناسلی بانوان می گردد.در نتیجه اوج لذت جنسی را برای آنان به وجود می اورد.در ادامه اطلاعات بیشتری در مورد این محصول ارائه می گردد.با ما همراه باشید.

ارگاسم در افراد مختلف از نظر زمان، باهم متفاوت است.ساده ترین راه تحریک بیشتر نقاط حساس بانوان استفاده از کاندوم های خاردار است.کاندوم خاردار نی نی سایت یکی از بهترین محصولات برند کاپوت است.

این محصول با داشتن برجستگی ها و خارهای متعدد در اطراف کاندوم باعث تحریک بیشتر نقطه جی اسپات در بانوان می گردد.و اوج لذت جنسی را برای آنان به وجود می آورد.در این مدل از کاندوم خارها به گونه ای طراحی می شوند : که باعث آسیب در ناحیه تناسلی بانوان نگردند. فروشگاه اینترنتی کاندوم بازار بسته بندی کاملا محرمانه و ارسال فوری به سراسر کشور دارد

فروشگاه اینترنتی کاندوم بازار بسته بندی کاملا محرمانه و ارسال فوری به سراسر کشور دارد

  کاندوم خاردار نی نی سایت با دارا بودن خارهای برجسته و نرم از جنس لاتکس در تمامی سطح بدنه خود موجب تحریک بیشتر نقاط حساس بانوان می گردد.این محصول از کیفیتی عالی و متمایز برخوردار است.و از محبوبیت بالایی نزد کاربران برخوردار است.

اغلب افرادی که از کاندوم خاردار استفاده می‌کنند زوجینی هستند که زندگی مشترک آنها عمری طولانی داشته و زن به دلیل تجربه بارداری، دهانه رحم گشادتری دارد به همین خاطر تحریک وی سخت‌تر اتفاق می‌افتد. در این موارد کاندوم‌های خاردار می‌توانند باعث تسریع این امر شوند. همچنین برای رابطه با زنانی که به طور کلی تحریک‌پذیری کمتری دارند، می‌توان از مزیت این نوع کاندوم استفاده کرد تا شریک جنسی نیز ارگاسم را تجربه کند.

مزیت بزرگ دیگر این که با استفاده از این نوع کاندوم  و نوع تاخیری خاردار آن می‌توانید رابطه جنسی خود را بهبود ببخشید. کاندوم‌های خاردار با طعم و شکل‌های بسیار متنوعی متفاوت در بازار وجود دارد که متناسب با نیاز و سلیقه شما قابل تهیه هستند.و کاندوم خاردار نی نی سایت این نیاز را برای شما برطرف می کند.یکی از بهترین کاندوم های خاردار موجود در بازار کاندوم خاردار کاپوت بیگ داتس است.

همچنین ببینید : ( انواع کاندوم خاردار با قیمت )

نحوه صحیح استفاده از کاندوم شاید امری بسیار ساده باشد.اما به بهبود رابطه کمک می کند.بر روی هر بسته از کاندوم نشانه ای وجود دارد.که مسیر بازکردن کاندوم را مشخص می کند.توجه داشته باشید، در هنگام باز کردن کاندوم از ناخن یا دندان استفاده نکنید.

پس از باز کردن کاندوم در در بالای آلت تناسلی قرار دهید. و تا پایین بکشید.و پایین آلت تناسلی را در انتهای کاندوم بچسبانید.دقت کنید : حباب های هوا از بین روند.استفاده از کاندوم خاردار نی نی سایت تجربه ای مناسب برای افرادی است.که نیاز به تحریک بیشتری دارند.با مراجعه به لینک کاندوم خاردار ژله ای اطلاعات بیشتری در این خصوص کسب نمایید.

معیارهای زیادی برای انتخاب بهترین کاندوم خاردار وجود دارد.که می تواند پیشنهای درست و اصولی برای خرید باشد.یکی از این ملاک ها میزان رضایت خریداران است.که با توجه به خریدهای انجام شده و کامنت های مثبت خریداران ، کاندوم بیگ داتس کاپوت ، ماتادور و مستر کدکس و کاندوم ارگاسمیک کاپوت جزء بهترین مدل ها به شمار می روند.

یکی دیگر از آیتم ها برای انتخاب بهترین کاندوم خاردار ، کیفیت ساخت محصول و نوع بسته بندی آن است.که در برندهای کاپوت و کدکس کیفیت و بسته بندی مناسب محصول کاملا به چشم می خورد.اما آیتم آخر ارزش خرید نسبت به قیمت است.که برای کاربران از اهمیت بالایی برخوردار است.شما می توانید : بهترین کاندوم خاردار نی نی سایت را از فروشگاه بهداشتی باز خریداری نمایید.

پیشنهاد ویژه ( کاندوم ضخیم )

شاید نحوه استفاده از کاندوم بسیار ساده باشد.اما رعایت نکات آن باعث حفظ سلامت و بهداشت جنسی بیشتر می گردد.در ابتدا از تاریخ انقضا کاندوم را بررسی کنید.پس از آن از جهت مشخص شده کاندوم را طوری که آسیب نبیند.باز کنید.دقت کنید: آلت تناسلی به طور کامل در حالت سفت قرار داشته باشد.

سپس کاندوم را در بالای آلت تناسلی قرار دهید. و تا پایین بکشید.اطمینان حاصل کنید تا کاندوم تا انتهای آلت تناسلی کشیده شود.نحوه استفاده از کاندوم خاردار ژله ای نیز به همین صورت است.با این تفاوت که این مدل از کاندوم قابل شستشو و چندبار مصرف است.

برخی از بانوان برای رسیدن به ارگاسم نیاز به تحریک بیشتری دارند.برای این افراد استفاده از کاندوم های خاردار توصیه می شود.باید به این نکته توجه نمود: استفاده از کاندوم خاردار نی نی سایت به افرادی توصیه می شود.که چند سالی است که از ازدواج آن ها می گذرد.استفاده از این کاندوم برای اولین رابطه توصیه نمی شود.اما کاندوم های معمولی و کلاسیک چون کاملا ساده هستند.برای همه افراد قابل استفاده هستند.

همانطور که می دانید : برای اولین رابطه استفاده از کاندوم های خاردار توصیه نمی شود.مخصوصا کاندوم های فضایی و کاندوم ژله ای که از خارها و شیارهای درشتی برخوردار هستند.و برای افرادی که اولین رابطه را تجربه می کنند.استفاده از این کاندوم ها باعث درد می شود.اما پس از چند سال از رابطه جنسی به راحتی می توان از کاندوم خاردار نی نی سایت استفاده نمود.

پیشنهاد دیگر ( پک زناشویی Too hot )

برچسب: قیمت کاندوم خاردار کاندوم خاردار بیگ داتس کاندوم خاردار کاپوت

کاپوت

ایران

خاردار

قوانین دیدگاه ها:

1.هر دیدگاهی را در جای مناسب خود مطرح کنیم.

2.سوالات سازنده ای که برای همه مفید باشد بپرسیم.

3.از سخنانی که حساسیت سیاسی و مذهبی دارند دوری کنیم.

4.در صورت مطلع بودن، به سوال سایر دوستان خود نیز پاسخ دهیم.

5.دیدگاه ها می تواند تجربه ی شخصی شما در برابر استفاده از محصولات باشد.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نام *

ایمیل *

دیدگاه شما *

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

برای ثبت پرسش، لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شویدنی نی سایت خاطره خرید کاندوم

0 محصول

واژن یک نقطه توقف دارد دهانه رحم بنابراین کاندوم واقعاً نمی‌تواند بالاتر از جایی که آلت تناسلی یا اسباب‌بازی جنسی در آن قرار دارد، برود. آیا باید لاستیک را بیرون بیاورید؟ بله. آیا مواردی وجود دارد که باید به محض اینکه کاندوم را از واژن خود خارج کردید در نظر بگیرید؟ بله. در حال حاضر، با دانستن اینکه کاندوم برای همیشه در واژن نمی ماند و خود کاندوم خطری فوری برای سلامتی ندارد، خیالتان راحت باشد. در ادامه متن برای شما شرح می دهیم که برای خارج کردن کاندوم گیر کرده در واژن چه باید کرد؟

اگر هنوز داخل است و فکر می کنید می توانید به آن برسید تلاش کنید. مایکل اینگبر، متخصص اورولوژی و متخصص در لگن زنان در مرکز بهداشت تخصصی زنان می‌گوید: “کانال واژن تنها 10 تا 12 سانتی‌متر طول دارد، بنابراین معمولا می‌توان به کاندوم دسترسی پیدا کرد. شما می توانید، که دو انگشت را وارد واژن کرده و آن کاندوم را بیرون بکشید.

مهم این است، که رسیدن و کشیدن کاندوم فقط باید با انگشتان تمیز انجام شود! نه موچین، فر مژه، قیچی یا هر چیز دیگری. به کار بردن هر وسیله تیز در داخل واژن، خطر خراشیدن یا آسیب دیدن پوست ظریف واژن را به همراه دارد. بعلاوه، وسایل غیراستریل خطر ورود باکتری هایی را به همراه دارند که می توانند باعث عفونت قارچی، باکتریایی یا مجاری ادراری شوند.

دست‌هایتان را بشویید، ناخن‌هایتان را کوتاه کنید یا سوهان بزنید تا یک لبه صاف وجود داشته باشد، یک یا دو انگشت خود را داخل واژن قرار دهید و از یک حرکت قلاب مانند برای بیرون کشیدن آن استفاده کنید.نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

بستگی دارد! سعی کنید با قرار دادن بدن خود به همان روشی که وقتی یک تامپون یا کاپ قاعدگی را وارد می کنید، به آن برسید. سپس، فشار دهید! تصور کنید در حال زایمان یک کاندوم هستید. چمباتمه زدن یا استفاده از چیزی برای گذاشتن پاها بر روی آن، بلند کردن یک پا و پایین آوردن ممکن است مفید باشد. اگر نمی‌توانید کاندوم را احساس کنید، همیشه می‌توانید زاویه و جهت دیگری را امتحان کنید. اگر جواب نداد، سعی کنید به پشت روی بالش بخوابید و خودتان را بین پاهایتان بلند کنید.

می‌توانید یک تکه روغن (یا روغن نارگیل، اگر روان‌کننده ندارید) به نوک انگشتان خود اضافه کنید تا به انگشتان تان کمک کند تا داخل واژن شما بلغزند و به کاندوم برسند.

تمام تلاش خود را برای نفس کشیدن انجام دهید! داشتن کاندوم در داخل بدن می تواند کمی استرس زا باشد. وقتی استرس دارید، عضلات کف لگن شما منقبض می‌شوند، که کانال شما را سفت‌تر می‌کند و ممکن است نفوذ (رسیدن به کاندوم) را ناخوشایند یا غیرممکن کند. بنابراین، اگر نیاز به زمان برای رسیدن به خونسردی دارید، حتما این کار را بکنید!

اگر حمام کردن بخشی از روال معمول آرامش شما است، حتی ممکن است یک حمام آب گرم بگیرید و در حالی که در آب گرم آرام بخش عضلات غوطه ور هستید، کاندوم را خارج کنید.

هنگامی که آن را درآوردید، بلافاصله آن را در سطل زباله نیندازید. شما باید مطمئن شوید که همه چیز دست نخورده است. “کاندوم را باز کنید تا مطمئن شوید که هیچ تکه ای از آن جدا نشده است و هنوز تکه های کوچکی در بدن شما وجود ندارد. اگر تکه ای باقی مانده است، او توصیه می کند که به پزشک مراجعه کنید.

اگر هنوز داخل است و فکر می کنید نمی توانید به آن برسید، از همسرتان بخواهید که به شما کمک کند. در یک موقعیت میسیونری نشسته قرار بگیرید، سپس او بین پاهای شما دراز بکشد. سپس به او بگویید که از دو انگشت تمیز و روان‌شده برای قلاب زدن و بیرون کشیدن کاندوم استفاده کنند. هنوز آنجاست؟ نگران نباش! قرار نیست برای همیشه آنجا بماند.

  معمولاً یک یا دو ساعت صبر کردن خوب است، اما انتظار طولانی مدت می تواند خطر عفونت واژن را افزایش دهد. به همین دلیل است که هم او و هم دکتر کیسیا گاتر دارای گواهینامه پزشکی جنین مادر و مدیر خدمات پری ناتال هستند، توصیه می‌کنند با پزشک متخصص زنان تماس بگیرید و وضعیت خود را توضیح دهید. اگر متخصص زنان و زایمان ندارید که به طور مرتب به آن مراجعه می کنید، به یک کلینیک یا مرکز مراقبت های فوری بروید.

معمولاً ما یک اسپکولوم را در واژن قرار می‌دهیم تا آن را باز کند و سپس با استفاده از ابزاری به نام «فورسپس حلقه‌ای» کاندوم را خارج می‌کنیم تا کاندوم را بگیریم و آن را درست بیرون بیاوریم.

وقتی کاندوم خارج شد، وقتی هیچ چیز دیگری داخل واژن وجود ندارد، بسته به وضعیت فعلی بیماری مقاربتی شما و همسرتان و خطر بارداری، چند نکته وجود دارد که ممکن است لازم باشد در 24 تا 72 ساعت آینده و بعد از آن در نظر بگیرید. مثلا پیشگیری از بارداری اورژانسی، در صورت نیاز می توانید این مرحله را نادیده بگیرید اگر:

  • از کاندوم روی اسباب بازی استفاده کنید
  • نوع دیگری از کنترل بارداری مانند ای یو دی، پچ، آمپول یا ایمپلنت داشته باشید یا از آن استفاده کنید
  • یک قرص ضد بارداری خوراکی مصرف کنید (یعنی مطمئناً مصرف کنید!).
  • قبلاً یائسگی را پشت سر گذاشته اید
  • نابارور هستند
  • باردار هستید

در غیر این صورت بدانید که خطر بارداری وجود دارد.

اگر کاندوم درون واژن شما لیز خورد و خارج شد، باید فرض کنید که اسپرم به بیرون نفوذ کرده و داخل واژن شده است. او می‌گوید، حتی اگر شریک زندگی شما به طور کامل انزال نداشته باشد، خطر بارداری وجود دارد. در حالی که احتمال کمی وجود دارد، اما ممکن است قبل از انزال باردار شوید. “غیرممکن نیست.”

اگر نمی‌خواهید باردار شوید، و از کاندوم به‌عنوان تنها روش کنترل بارداری خود استفاده می‌کنید، باید یک قرص ضدبارداری اضطراری بدون نسخه را در نظر بگیرید. می توان در عرض 72 ساعت پس از اتفاق بیرون آمدن کاندوم، از یک روش پیشگیری از بارداری اضطراری استفاده کرد. آی یو دی مسی، اگر در عرض 5 روز توسط یک مرکز مراقبت های بهداشتی وارد شود، می تواند در مواقع اضطراری نیز استفاده شود.

متخصصان می گویند: اگر شریک زندگی شما در حال حاضر بیماری مقاربتی باکتریایی دارد که هنوز درمان نشده است، می توانید با دوز پیشگیری کننده از آنتی بیوتیک ها درمان شوید که می تواند از انتقال کلامیدیا، سوزاک یا سیفلیس جلوگیری کند. دوز دقیق آنتی بیوتیک های تجویز شده به سابقه آلرژی شخصی شما بستگی دارد. اگر شریک زندگی شما تبخال دارد، پزشک ممکن است آسیکلوویر پیشگیرانه یا والاسیکلوویر را تجویز کند. این داروها ممکن است از انتقال عفونت تبخال جلوگیری نکنند، اما می توانند از بروز ناگهانی آن جلوگیری کنند.

در واقع چیزهای زیادی در استفاده از کاندوم وجود دارد که می‌تواند باعث لیز خوردن کاندوم شود. این موارد عبارتند از:

  • استفاده از روان کننده یا ژل تحریک کننده مبتنی بر روغن، که یکپارچگی کاندوم لاتکس را تخریب می کند
  • استفاده از کاندوم خیلی بزرگ یا خیلی کوچک
  • استفاده از کاندوم هایی که تاریخ مصرف آنها تمام شده یا در معرض گرما قرار گرفته اند
  • فردی که از کاندوم استفاده می کند نعوظ خود را در داخل واژن از دست می دهد
  • بیرون کشیدن دیر هنگام آلت تناسلی پس از انزال، هنگامی که نعوظ کاملاً از بین رفت
  • نگرفتن پایه کاندوم در حین بیرون کشیدن
  • استفاده از روغن زیاد در داخل کاندوم

اگر مشکوک هستید که همسرتان از کاندوم با اندازه اشتباه استفاده می کند، می توانید این جدول اندازه کاندوم را برای او ارسال کنید.

اینگبر می گوید: گیر کردن کاندوم در واژن و تلاش برای خارج کردن کاندوم می تواند از نظر روانی برای فرد آسیب زا باشد، بنابراین به جای شرمساری یا سرزنش شریک زندگی خود، از او حمایت کنید. این می تواند شامل تمایل به موارد زیر باشد:

  • در صورت درخواست، کمک به خارج کردن کاندوم
  • اطلاعات مربوط به وضعیت بیماری مقاربتی خود را با او در میان بگذارید، از جمله اینکه آخرین بار چه زمانی مورد آزمایش قرار گرفته اید، آیا از آن زمان رابطه جنسی داشته اید و اقدامات محافظتی که انجام داده اید
  • در مورد عوامل خطر بالقوه برای انتقال بیماری یا بارداری با شریک زندگی خود صحبت کنید
  • در صورت درخواست آنها را تا دکتر یا اورژانس همراهی کنید
  • اگر از شما خواسته شود یا شریک زندگی شما توانایی پرداخت را نداشته باشد، برای پیشگیری از بارداری اضطراری هزینه را بپردازید یا تقسیم کنید
  • بررسی کنید که آیا کاری وجود دارد که شخصاً می توانید برای جلوگیری از این اتفاق در آینده انجام دهیدنی نی سایت خاطره خرید کاندوم
  • مطمئن شوید که از کاندوم اندازه مناسب استفاده کرده اید

فقط چون گاهی اوقات کاندوم ها لیز می خورند، به این معنی نیست که باید استفاده از آن را متوقف کنید. کاندوم ها معمولاً زمانی لیز خورده و کنده می شوند که به درستی استفاده نشده باشند. در حالی که لیز خوردن کاندوم و تلاش برای خارج کردن کاندوم می تواند ترسناک و استرس زا باشد، بدانید که اگر به درستی از آن استفاده کنید، یک روش بسیار موثر برای پیشگیری از بارداری و پیشگیری از بیماری های مقاربتی است. اگر این حادثه علاقه شما را به سایر روش های پیشگیری از بارداری برانگیخته است، با مرکز مراقبت های بهداشتی خود صحبت کنید.

مطالعه بیشتر:

بعد از پاره شدن کاندوم چه کنیم؟

بهترین زمان برای خارج کردن آی یو دی

ترشحات سیاه واژن و علت ترشحات سیاه واژن چیست؟

حساسیت به کاندوم و حساسیت به لاتکس آن به چه علت است؟


می توانیم با موچین کاندوم را بیرون بکشیم؟

خیر! رسیدن و کشیدن کاندوم فقط باید با انگشتان تمیز انجام شود! نه موچین، فر مژه، قیچی یا هر چیز دیگری. به کار بردن هر وسیله تیز در داخل واژن، خطر خراشیدن یا آسیب دیدن پوست ظریف واژن را به همراه دارد. بعلاوه، وسایل غیر استریل خطر ورود باکتری هایی را به همراه دارند که می توانند باعث عفونت قارچی، باکتریایی یا مجاری ادراری شوند.


دقیقا برای خارج کردن کاندوم چه کنیم؟

دست‌هایتان را بشویید، ناخن‌هایتان را کوتاه کنید یا سوهان بزنید تا یک لبه صاف وجود داشته باشد، یک یا دو انگشت خود را داخل واژن قرار دهید و از یک حرکت قلاب مانند برای بیرون کشیدن آن استفاده کنید.

کدام وضعیت بدن برای خارج کردن کاندوم بهتر است؟

تصور کنید در حال زایمان یک کاندوم هستید. چمباتمه زدن یا استفاده از چیزی برای گذاشتن پاها بر روی آن، بلند کردن یک پا و پایین آوردن ممکن است مفید باشد. اگر نمی‌توانید کاندوم را احساس کنید، همیشه می‌توانید زاویه و جهت دیگری را امتحان کنید. اگر جواب نداد، سعی کنید به پشت روی بالش بخوابید و خودتان را بین پاهایتان بلند کنید.


اگر تکه ای از کاندوم در بدنمان ماند چه کنیم؟

هنگامی که آن را درآوردید، بلافاصله آن را در سطل زباله نیندازید. شما باید مطمئن شوید که همه چیز دست نخورده است. کاندوم را باز کنید تا مطمئن شوید که هیچ تکه ای از آن جدا نشده است و هنوز تکه های کوچکی در بدن شما وجود ندارد. اگر تکه ای باقی مانده است، او توصیه می کند که به پزشک مراجعه کنید.

نویسنده :
تیم تالیف و ترجمه نی نی پلاس

 

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

بهداشت جنسی

این بخش در حال طراحی می باشد

کجا باشه هم فرقی نداره:/

اخبار داغ

قبول کن

درخواست قبول کن ساندیسی نیستم

نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

قبول کن /:

خاطره خنده دارم این بود ک یه پاندا دیده بودم طرفدار نوریچ بود????آخه نوررررییییچچچچچچ؟؟؟؟؟

کلاس سوم بودم ،خطمم خیلی خرچنگ غورباغه بود.بعدیه بارکه داشتم مشقامومینوشتم پسرعموم دیدگفت عجب خط خرچنگ غورباغه ای داری، اگه همین برگه روبزاری توافتاب خطت راه میره. منم به عقل بچگیم فکرکردم راست میگه. بعدگذاشتم توافتاب، نیم ساعت منتظرموندم دیدم راه نمیره. رفتم گفتم سعیدبراچی خطم راه نرفت ؟بعداینقدرخندیدگفت اسکل اون ضرب المثل بود.خلاصه که ضربه بدی خوردم واقعا??.

۹ سالم بود رفتم تو یه اتاق گوزیدم نگو خالم اون جا بود سرخ شدم

خنده دار نبود بیشتر شرم آور بود واسه م
با دوستم بیرون بودیم بعد دو تا زن از دور دیدم به دوستم گفتم ببین اون زن چه کصیه یهو گفت مادرمه
بعد من گفتم نه اونیکی رو میگم بعد گفت اونم خالمه ?
هیچ دیگه ضایع در ضایع شدم
دو سه روزی ازش خجالت میکشیدم ولی بعدش ردیف شدم دوباره با دوستم

تو محله مون یه دیوونه داریم یه روز نمیدونم از کجا یه کلاه شکل این کلاه پلیسا پیدا کرده بود گذاشته بود سرش فاز پلیسی برداشته بود یه دونه راکت پینگ پنگ هم گرفته بود دستش وسط خیابون وایستاده بود هی اون راکته رو تکون میداد میگفت ایست ایست داد میزد ایست منطقه کارگاهی! یه خیابون بزرگو بند انداخته بود چنان ترافیکی درست کرده بود???
یکی زنگ زد پاسگا پلیسا اومدن به زور جمعش کنن چندنفری زورشون بهش نمیرسید ما اونجا کنار خیابون وایستاده بودیم از خنده نمیتونستیم جنازمون رو جمع کنیم

  من خودم یبار با دختر عمم داشتم حرف میزدم

خواستم بهش بگم شوهرت چطوره اشتباهی گفتم شهرت چطوره

یبار رفتم دستشویی مسجد یادم رفت درو ببندم یکی باز کرد کونم تا حدودی معلوم شد یه پسر بچه بغلش بود خندید

خود مرده هم سریع درو بست:/??

اقا ما کلاس ششم دبستان بودیم ی معلم ریاضی زن داشتیم بسیار داف بود و فامیلیش غلامی بود خب ما با دوستامون شوخی داشتیم اقا تو راه پله مدرسه بودیم رفیقم زد پس کلم دویید پایین منم ی کیک دستم بود پرتش کردم سمتس اقا همون لحظه این غلامیم اونجا بود این رفیق من جا خالی داد خورد تو سر این غلامی اینم خودش هیچی نگف
اقا چشمتون روز بد نبینه فقط ب دوستم گف بیاد ب من بگ خیلی بیشعور هستم منم ب دوستم ب شوخی گفتم برو بهش بگو ایلیا میگ خیلی خر و کصخلی و این دوست خر من رفت بهش گف :////
اونم رفت پیش مدیر همه چیو گف منم فرداش ی گل خریدم بردم همدیگرو بوس کردیم ختم ب خیر شد

خاطره یادم نیس الان حضور ذهن ندارم ولی یه جوکی بود شبیه به خاطره هس اونو میگم(خودمو میزارم جای شخصیت اصلی جوک)
میگه :
داشتم قدم میزدم میرفتم به سمت خونه بغل داروخونه ماشین داییمو دیدم زن داییم نشسته بود تو ماشین صدام زد بعد سلام و احوالپرسی گفت بیا داریم میریم برسونیمت تا خونتون
رفتم عقب نشستم گفتم دایی چیشد گفت رفته داروخونه دارو بگیره بیاد
منم گفتم هیچی بهش نگو میخوام این پشت قایم شم بعد بترسونمش
رفتم پایین که منو نبینه خودمو جمع کردم اون گوشه شبم بود متوجه نمیشد
هیچی داییم اومد همین که نشست با دستش محکم زد روی ران زنداییم گفت آخ سپیده کاندوم گرفتم با طعم آلوچه تو هم که ترشی دوس داری تا صبح فقط بخور
نمیدونستم چه غلطی بکنم بیام بیرون بَده بمونم اون زیر بعد منو ببینه چی بگم بهش…

بیشتر دردناکه تا مسخره..ولی یادم افتاد دیگه…من کلا اینجوریم ک همیشه هیجان دارم اصن سخته رو‌زمبن بند نمیشم و اینا…بعد یبار چنتا پسر خوشتیپ تو‌خیابون پشت سر منو دوستم بودن مسیرامون یکی بود انگاری.یهو مثلا اومدم خانومانه راه برم آروم و متین…با دوستم هی حرف میزدم یهو یه پام رفت تو جدول یکی دیگه ش بالای جدول موند وای خیلی بد بود هی خشتک شلوارم شدیداً در معرض جر خوردن بود طوری ک باید پامو میاوردم بالا میترسیدم پاره شه دهنم سرویس شع..رفیقمم فقط داشت می‌خندید کمک نمی‌کرد آخرش با کمک یکی از همون پسرا اون یکی پامو آوردم بیرون..هی الان با خودش گفته این دختره چقد اوسکله

آقا من یه خاطره رو بارها تو سایت گفتم الان اینجا هم میگم: یه بار رفتم تو خیابون خالی و دیدم یه دختری همسن و سال خودم با کلی افاده راه میرفت و کسی هم جز من و اون تو خیابون نبود، هوس کردم مردم آزاری کنم(اهل اینکارا نیستم ولی اونموقع هوس کردم) رفتم یه لگد بش بزنم و در برم،لگد که زدم خوردم بهش و تا خواستم در برم پام پیچ خورد افتادم زمین، دیگه گفتم کارم تمومه و دهنم سرویسه، دیگه نفهمیدم چی شد با تمام قدرت پریدم و مثل نور فرار کردم و شانس آوردم دست دختره بهم نرسید وگرنه شر میشد. خلاصه خیلی چسبید با اینکه وسطش گند زدم

دانلود خاطره خنده دار

همون خاطره اینکه ۶۰ کیلومتر رانندگی کردم تا رفیقم صندلی عقب ماشین کار دوست دخترشو بسازه ?

خاطرات خنده دار مردم به کیرته

هیچی واقعا

گشادم

حوصله ی تایپ ندارم فشار بخور?

شوهرم سینمو کبود میکنه نی نی سایت

????احتمالا مجلسی بوده. اسپرتشم فکر کنم با پوست بوده گازززز میگیرن گاز??? حالا مساله ما اینه من همه ش گردنشو کبود میکنم… بیچاره آسایش نداره ۲۴ ساعته دگ

واقعا چرا اینایی ک تازه نامزد میکنن 

ی رفتارایی میکنن ک آدم خندش میگیره ?

اینگاری فقط این دوتا ادمن رو زمین 

نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

شماها هم رفتار خز داشتید ک الان یادش بیوفتید خندتون بگیره؟

«من ۲۰ ساله بودم و او ۲۱ ساله. قرار بود ازدواج کنیم اما خانواده‌ام موافق نبودند. قرار این بود با هم رفت و آمد کنیم و بیشتر آشنا شویم. با اینکه رفتارهایی که از او دیدم برایم قابل درک نبود اما به او وابسته شده بودم. باید چه کار می‌کردم؟ پا گذاشتم روی دل مخالف خانواده و گفتم که انتخاب من همین است.

شوهرم سال آخر دانشگاه بود و شغلی هم نداشت. به اتکای پول پدرش که کارمند بود و می‌گفت از پسرش حمایت می‌کند، خانه برایش می‌خرد و خرج عروسی را می‌دهد، عقد کردیم. خانواده‌ام موافق ازدواج من در این سن کم نبودند؛ اصلاً یکی از دلایل مخالفتشان همین بود و دلیل دیگرشان بیکاری شوهرم. با تمام این مسائل ازدواج کردیم.

سیگار دوستش در ماشینمان جا می‌ماند

تازه عقد کرده بودیم که متوجه رفتارهای عجیبش شدم. فهمیدم سیگاری است و چند وقت بعد هم در کیفش، قرص‌های اعصاب پیدا کردم اما هر بار خودم را قانع می‌کردم که حتماً اشتباه می‌کنم. وقتی هم چیزی می‌پرسیدم، جواب می‌داد سیگار یا قرص‌های دوستش در ماشینمان جا مانده! همه این مسائل باعث شد اعتمادم از بین برود.

این صفحه را از طریق دکمه واتساپ برای دوستانتان ارسال کنید

  شوهرم اصرار به رابطه جنسی در دوران عقد داشت

شوهرم اصرار زیادی برای داشتن رابطه در دوران عقد داشت. از آنجا که ما خانواده‌ای سنتی هستیم، نمی‌توانستم با خواهر یا مادرم مشورت کنم و نظرشان را بپرسم که باید در برابر خواسته شوهرم چه‌کنم. چندبار سر این موضوع با هم دعوا کردیم اما آخرش مجبور شدم قبول کنم. چرا؟ چون می‌ترسیدم. نمی‌دانستم تهش چه می‌شود اما فکر می‌کردم با این کار، زندگی روال بهتری پیدا می‌کند. مثلاً اینکه حداقل در دوران عقد، کمتر دعوا می‌کنیم و شوهرم بیشتر به حرف‌هایم گوش می‌دهد. فکر می‌کردم با این کار، مانع از این می‌شوم که قرص مصرف کند یا سیگار بکشد. بعضی وقت‌ها طوری عصبانی می‌شد که از او می‌ترسیدم. بعد از رابطه با همسرم هیچ تغییری در رفتارهایش ایجاد نشد.

سه ماه بعد از عقد باردار شدم

وحشتناک بود. فقط سه ماه از عقدمان گذشته بود و من حامله بودم. باورم نمی‌شد. چه کار باید می‌کردم وقتی جرئت نداشتم به مادرم چیزی بگویم؟ نمی‌خواستم حالش را بد کنم. به‌ اندازه کافی شوهرم به چشم خانواده‌ام بد بود. اگر از این موضوع هم خبردار می‌شدند، دیگر هیچ‌کس او را آدم حساب نمی‌کرد. اما شوهرم ماجرا را به خانواده‌اش گفت. هرچند ناراحت شدند اما برخورد بدی نداشتند. نظر آنها این بود که بچه را نگه داریم.

من بچه نمی‌خواستم. سنم کم و مادرم مریض بود. اگر ماجرا را می‌فهمید حتماً حالش بدتر می‌شد. از طرفی تازه دانشگاه قبول شده بودم و از همه مهم‌تر، شوهرم را نمی‌خواستم چون می‌دانستم چیزی مصرف می‌کند! فقط نمی‌دانستم چی. اولش فکر می‌کردم فقط سیگار می‌کشد و قرص‌های آرام‌بخش مصرف می‌کند اما بعدها موادمخدر در کیفش پیدا کردم. چند باری با مادرش صحبت کردم و از او خواستم جلوی دارو خوردن پسرش را بگیرد اما تأثیری نداشت.

کادوهای سر عقد را فروختم و به دکتر رفتم

شوهرم برای دکتر و آزمایشگاه تقریباً هیچ پولی نداشت. کادوهای سر عقدم را فروختیم، با پولش دکتر رفتم و دو بار آزمایش بارداری دادم. فشار روانی زیادی را تحمل می‌کردم و موضوع را فقط برای خواهرم گفته بودم. من از همان روز که فهمیدم حامله‌ام تصمیم گرفتم که بچه را سقط کنم. با اینکه خیلی دوستش داشتم و وجودش را در وجودم حس می‌کردم اما نمی‌توانستم. شرایط عروسی‌مان فراهم نبود. شوهرم بیکار بود. بیمه نبودیم و از همه مهم‌تر به او مشکوک بودم. می‌دانستم چیزی مصرف می‌کند.

هیچ پزشکی مرا راهنمایی نکرد

آن روزها وحشتناک بود. وحشتناک و سیاه. کمرم خیلی درد می‌کرد و حالت تهوع شدید داشتم اما وقتی پیش خانواده‌ام بودم، حواسم را جمع می‌کردم تا کسی متوجه حال بد من نشود. به چند دکتر مراجعه کردم و از آنها خواستم مرا راهنمایی کنند در مورد اینکه سقط چه تأثیراتی در بدن دارد. مثلاً اینکه برای دوباره باردار شدنم مشکلی ایجاد نمی‌کند و … اما هیچ کدام پاسخ دقیق و درستی نمی‌دادند. دو نفرشان گفتند نمی‌توانیم به تو کمکی کنیم. چند بار خواهش کردم، برایشان توضیح دادم که شرایط بدی دارم و نمی‌دانم باید چه کنم، باید از عوارض سقط مطلع می‌شدم اما پزشکان جز اینکه «سقط عمدی کار درستی نیست»، راهنمایی دیگری نکردند.

وقتی از مطب آخرین دکتری که مراجعه کرده بودم، بیرون آمدیم هر دویمان حال بدی داشتیم. به چند داروخانه در خیابان سجاد رفتیم و یکی از داروخانه‌دارها به شوهرم گفت: «قرص برای سقط بهتون می‌دم، دونه‌ای ۲۵ هزار تومنه. سه تا بخوره بچه می‌افته». ترسیدم و شوهرم را از خریدن آن قرص‌ها منصرف کردم. با یکی از دوستانم که داروساز بود، تماس گرفتم و از او در مورد چنین قرص‌هایی پرسیدم. گفت: «این‌جور قرصا برای سقط حیووناست وگرنه قرص سقط خوب، گرونه!».

در آن دوران با شوهرم خیلی بحث و دعوا می‌کردیم. از او بدم می‌آمد چون به زور با من رابطه برقرار کرده بود. خانواده‌اش به ما کمکی نمی‌کردند. فقط می‌گفتند: «بچه رو نگه دارین اما همه چی باید به عهده خودتون باشه». تنها بودم. تنهای تنها.

وقتی برای اولین بار سونوگرافی رفتم به زنی که دستگاه را روی شکمم ماساژ می‌داد، گفتم: «من این بچه رو نمی‌خوام.» آدم خوبی بود، بهم گفت: «اگر می‌خوای سقط کنی زودتر بکن، چون فقط ساک بچه تشکیل شده و هنوز جنینی شکل نگرفته». اما هر کاری کردم که زودتر بتوانم بچه را سقط کنم تا گناه کمتری داشته باشد، نتوانستم.

صدای قلبش را شنیدم

بالاخره بعد از سه هفته دنبال دکتر و دارو گشتن، توانستیم یک پزشک کاربلد پیدا کنیم. یکی از آشناهایمان پزشکی عمومی را معرفی کرد و گفت می‌تواند به ما کمک کند. مسخره است پیش از آنکه پیش دکتری که معرفی کرده بودند برویم، دوباره رفتیم سونوگرافی چون دفعه اول گفتند فقط ساک جنین تشکیل شده اما امیدوار بودم جنینی تشکیل نشده باشد و خود بچه سقط شود اما من صدای قلبش را می‌شنیدم؛ ضربانی منظم و زیبا.

با شوهرم پیش پزشک عمومی رفتیم. آدرس دقیق مطب یادم نمی‌آید، فقط می‌دانم انتهای شهر بود. آنقدر رفتیم تا به جاده رسیدیم. اول، منشی پزشک، سوالات زیادی از هر دوی ما پرسید، بعد ما را پیش پزشک برد. دکتر، چهره عبوسی داشت. طوری رفتار می‌کرد مثل اینکه ما بچه نامشروعی داریم. چقدر دلم برای آنچه درونم زندگی می‌کرد، می‌سوخت. احساس می‌کردم با من حرف می‌زند و دوستم دارد. مدام در ذهنم این جمله می‌پیچید: «مامان من دوستت دارم، نمی‌خوام بمیرم». حالم از خودم به هم می‌خورد. می‌خواستم بچه‌ام به‌دنیا بیاید و کنارم باشد اما با این شرایط لعنتی نمی‌شد که نمی‌شد.

هزینه سه قرص ۵۰۰ هزار تومان بود. شوهرم پولی نداشت. خودم پس‌اندازی داشتم و مابقی پول را از خواهرم قرض گرفتم. پول را که پرداخت کردیم، پزشک از مطبش بیرون رفت و سوار ماشینش شد. گفت: «قرصارو که پیش خودم نگه نمی‌دارم، میرم براتون میارم». بعد از ده دقیقه برگشت. بسته قرص‌ها را به من نشان داد و گفت: «تاریخ روی قرص را نگاه کن، ۲۰۱۲. درسته؟» زمانی که روی بسته را نگاه کردم، چشمانم خوب نمی‌دید. تنها توانستم بگویم درست است. آن لحظه اصلاً مغزم کار نمی‌کرد. دکتر سه عدد قرص از ورقه درآورد، ریخت توی پلاستیک داد به شوهرم. بعد هم برای شوهرم طرز استفاده از قرص‌ها را توضیح داد.

مسخره است! وقتی با حال و روز بدی که داشتم از مطب دکتر بیرون آمدیم، شوهرم وسط خیابان شروع کرد به دعوا کردن. می‌گفت: «قرصای داروخانه سجاد کلاً می‌شد ۷۵ هزار تومن، الان شد ۵۰۰ هزار تومن. تقصیر توئه انقد پول دادیم.» فقط جواب دادم: «خودم پولشو جور کردم.»

خانواده‌ام از حامله بودنم بی‌اطلاع بودند

به خانه مادرم رفتیم. لباس و وسایلی که احساس می‌کردم لازم می‌شود، برداشتم و به مادرم گفتم که قرار است با همسرم سه روز به شمال برویم! مادرم خوشحال بود. فکر می‌کرد من از زندگی‌ام رضایت دارم و سفر حالم را خوب می‌کند. تمام لحظه خداحافظی دوست داشتم بمیرم اما از مادرم دور نشوم.

تمام شب با کودکم صحبت می‌کردم و از او عذر می‌خواستم

از آنجا که برای سقط و دوران نقاهت بعد آن جایی را نداشتیم به خانه پدرشوهرم رفتیم. آن شب مثل کابوس بود. از خانواده‌ام تنها خواهرم با من بود. همه ترسیده بودیم؛ خانواده شوهرم، خودم و خواهرم. آنقدر همه ترسیده بودند که خانواده شوهرم با اینکه اهل نماز خواندن و روزه گرفتن نبودند اما آن شب همه بنا کردند به نماز خواندن. شوهرم برای اولین بار در عمرش نماز خواند؛ همان کسی که مشروب می‌خورد و نماز و روزه را قبول نداشت. زمانی که آن صحنه‌ها و رفتارهای اطرافیانم را می‌دیدم، احساس می‌کردم حتماً می‌میرم. برای همین با کودکم صحبت می‌کردم و از او بابت کاری که قرار است انجام دهم، عذر می‌خواستم.

ساعت ۱۲ شب تصمیم قطعی را گرفتم که قرص‌ها را بخورم. مادرشوهرم مدام می‌گفت گناه می‌کنی، این کار را نکن! اما شوهرم با او دعوا می‌کرد و می‌گفت که دخالت نکند. حرف‌های مادرشوهرم را قبول داشتم. می‌خواستم بچه‌ام به دنیا بیاید. می‌دانستم این کارم گناه دارد اما باید چکار می‌کردم؟ همه‌اش این جملات توی ذهنم بود که اگر از شوهرم طلاق بگیرم بچه‌ام چه می‌شود؟ اگر بخواهد بچه را از من بگیرد چه؟ اگر نتوانم کاری پیدا کنم و خرج خودم و بچه را نتوانم دربیاورم چه؟ اگر …

هزار جمله مزخرفی که آدم را به مرز جنون می‌کشاند. هیچکس نبود. من بودم و خودم.

نَوَه‌ت تو آشغالاست!

قرص‌ها را خوردم و خوابیدم. دوست داشتم دیگر هیچ‌وقت بیدار نشوم. ساعت پنج صبح، چشم‌هایم را باز کردم؛ همه جا پر از خون شده بود. نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. شوهرم کمکم کرد تکانی به خودم بدهم. دوست ندارم بگویم که چگونه بچه‌ام سقط شد. هنوز هم که یادم می‌آید، برایم مثل کابوس می‌ماند. بعد از پنج ساعت خون‌ریزی شدید، کیسه آبم با کلی خون پاشید بیرون. خیلی ترسیده بودم. شوهرم با اخم می‌گفت چیزی نیست، چیزی نشده. جنینم را در کیسه زباله کرد. آن صحنه و آن جمله دیوانه‌ام می‌کند. شوهرم برگشت به مادرش گفت: «نَوَه‌ت تو آشغالاست».

سقط، عواقب جسمی و روحی زیادی برایم داشت

سه روز خانه پدرشوهرم ماندم. خونریزی شدیدی داشتم. از آنجا که دو روز تعطیل رسمی بود، نتوانستم پس از سقط به پزشک مراجعه کنم تا وضعیتم را بدانم. یک شب تا صبح تب شدید داشتم. ضربان قلبم خیلی بالا بود، طوری که نفس‌کشیدن برایم سخت بود. چند بار هم سرم گیج رفت و زمین افتادم. کپسول‌هایی می‌خوردم تا تبم پایین بیاید که اسمش را فراموش کرده‌ام. فقط می‌دانم تهوع شدیدی پیدا کرده بودم. دوست داشتم بمیرم و ای کاش می‌مردم.

بعد از سقط، برای خانواده‌ام سوغاتی خریدم

بعد از سه روز با شوهرم به مشهد برگشتیم. برای اینکه همه چیز عادی به‌نظر برسد، آلوچه و چندتا خوراکی دیگر خریدیم تا به‌عنوان سوغاتی برای خانواده‌ام ببرم. خنده‌دار بود اما باید این کار را انجام می‌دادم، هرچند خواهرم دورادور مراقبم بود. بعد از این قضیه مشکلات زیادی برایم ایجاد شد. دچار کمردردهای شدیدی شده بودم، طوری که گاهی نمی‌توانستم از جایم بلند شوم. خون‌ریزی دو ماه ادامه داشت، طوری که چندبار دکتر رفتم و آمپول ضدخونریزی برایم تجویز کردند. نمی‌دانم آن آمپول‌ها چه عواقبی داشتند. پرولاکتین خونم خیلی بالا رفته بود و تا دو سال بعد از سقطم، شیر داشتم.نی نی سایت خاطره خرید کاندوم

به چند پزشک مراجعه کردم، درمان نشد. آخرین دکتری که رفتم برایم توضیح داد که وجود چنین شرایطی در بدنم خطرناک است و برای بررسی بیشتر، ام.ار.آی از مغز برایم تجویز کرد. این مدت دعواهای شدیدی با شوهرم داشتم و رابطه‌مان را تاحدودی قطع کرده بودیم. در واقع نه او به خانه ما می‌آمد، نه من به خانه آنها می‌رفتم. قطع شدن رابطه‌مان باعث شد برای ادامه درمانم تنها باشم؛ چراکه همسرم از سر لجبازی با من و اینکه دوباره رابطه‌ام را با او و خانوادش برقرار کنم مرا برای دکتر رفتن و تأمین داروها همراهی نمی‌کرد. دعواهایمان باعث شده بود خانواده‌ام هم از من بخواهند رابطه‌ام را با او قطع کنم؛ چراکه دیده بودند به‌شدت عصبی شده‌ام و از من می‌خواستند از او جدا شوم، هر چند هنوز متوجه موضوع سقطم نشده بودند.

برای اینکه کسی از خانواده‌ام متوجه کاری که انجام داده بودم، نشود مجبور می‌شدم تنها به دکتر بروم. یکی از دوستانم پزشکی را معرفی کرد که برای نوبت گرفتن باید ۵ صبح، جلوی مطب پزشک اسم می‌نوشتم تا عصر نوبت داشته باشم. چندین بار به بهانه‌های مختلف مثلاً اینکه می‌خواهم با دوستانم پارک بروم، ساعت پنج و نیم یا شش صبح از خانه بیرون می‌رفتم و در خیابان عارف جلوی ورودی ساختمانی که مطب پزشک در آنجا بود، اسم می‌نوشتم. کابوس بود. پزشک داروهایی برایم تجویز کرد که خارجی بود. از خواهرم پول قرض گرفتم و داروها را خریدم. پرولاکتین خونم بعد از مدتی پایین آمد.»

حالا ۷ سال از آن زمان می‌گذرد و ملیحه‌ی ۲۷ ساله دو سال است که از شوهرش جدا شده و همراه خانواده‌اش زندگی می‌کند. ملیحه‌ی این روزها خسته است و دلگیر و دیگر چیزی از این جهان نمی‌خواهد.

تمامی مطالب سایت توسط ربات جمع آوردی شده است در صورت نارضایتی از طریق تماس با ما در ارتباط باشید تا تمامی محتویات سایت شما حذف شود .

منبع : alibaba