سلطنت شاه‌تهماسب صفوی – گزارشگر یک

هنوز 11 ساله نشده بود كه به سلطنت رسید. پدرش زودتر از حد انتظار در 37 سالگی درگذشت ، بنابراین خیلی زودتر از آنچه انتظار می رفت جانشین او شد. تقویم شمسی 903 در چنین روزی تاج پادشاه را می بست.

به گزارش گزارشگر یک اعتقاد او نوشت: “او دومین پادشاه صفابی بود و بیش از نیم قرن بر تمام حاكمان این سلسله سلطنت كرد. غیر ایرانیانی كه او را دیدند گفتند كه او بخیل ، بخیل است و هرگز از ثروت اندوزی راضی نیست.

یکی از مورخان آن زمان ، شرف بدلیش ، احتمالاً مبالغه ای درباره او نوشته است. پس از سلطنت چنگیز خان ، هیچ پادشاه دیگری به اندازه او ثروت جمع نکرد. او اغلب حسابهای مالی خود را بیرون می کشید ، درآمد و هزینه های خود را به صورت موردی دوباره محاسبه می کرد و همه چیز را به دلخواه تغییر می داد. همچنین این ضرب المثل وجود دارد که شما به بنده خود لباس های قدیمی می دهید و آنها را به بازار می آورید و با بالاترین قیمت می فروشید تا برای شما پول بیاورد.

به قول راجر سوری ، “او به عنوان یک زاهد متعصب ، مالیخولیایی توصیف شده است که خشونت زیادی مرتکب شده است ، بین ریاضت شدید و تجمل بیش از حد به عقب و جلو می رود.” گفته می شود که او وقت خود را صرف تلاش برای انجام فال می کند برای پیش بینی آینده. “او همچنین زنبورداری را دوست داشت و زین طلایی را روی خر محبوب خود قرار داد. او به همه شک و بی اعتمادی داشت و به جذابیت های مردم توجه کمی داشت. به طور خلاصه ، در آن دوره طبق بیشتر روایات برجای مانده از پادشاه ظالم ، او نمونه كاملی از یك پادشاه ظالم بود ، اما اگر كاملاً نادرست نباشد ، این تصویر تحریف شده بود و به گفته خود سیواری ، تنها بخشی از واقعیت را نشان می دهد: نترس و قاطع ، و فاقد قاطعیت در تصمیم گیری و اعدام ، همانطور که وی چندین بار در جنگ های جم ایالات متحده و درگیری با عثمانی ها در مرز غربی نشان داده است.

او مطمئناً به اندازه پدرش اسماعیل و نوه اش شاه عباس مشهور نیست ، اگرچه بسیاری از مردم او را دوست ندارند ، اما دستاوردهای او غیرقابل انکار است. آنها برای او از کلمه “شوخ” استفاده نمی کنند ، اما اعتراف می کنند که او حیله گر و محتاط بود. او ایران را متحد کرد. حتی هنگامی که مرزهای شرقی و غربی در معرض خطر بود ، روسای قزلباش دائماً در حال جنگ بودند و حتی برخی از اعضای خانواده سلطنتی علیه شاه توطئه و شورش می کردند. او با تمام وجود دشمنان ایران را عقب راند و رهبران گزلباشی را یکی پس از دیگری تضعیف کرد و برخی از آنها را کشت و برخی دیگر را مجبور کرد که بی دلیل از او اطاعت کنند. وی پایتخت ایران را از تبریز به خازبین برد. زیرا سایه تهدید امپراتوری عثمانی زمانی در زمان پدرش اشغال شده بود. “او گاهی خوشنویسی می کرد و شعر می کشید ، اما وسواس او در این هنرها فراتر از تفریح ​​و سرگرمی است.”

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا